معمولاً در ارتباط میان جامعه و هنر در حوزه جامعه شناسی هنر، از دو رویکرد نظری بیشتر استفاده میشود. رویکرد بازتابی و رویکرد شکلدهی. در رویکرد اولی، هنر، شعر، موسیقی تحت تاثیر ساختارها و عوامل اجتماعی تولید میشوند، هنر و موسیقی در واقع نقش آیینه را بازی میکنند که در نسبت با واقیعتها و دگرگونی های اجتماعی، روایتگر آن تحولات میشوند و جنبه بازتابی دارند، یعنی امر اجتماعی و فرهنگی را در قالب اصوات، اشعار و تیاتر بازتاب میدهند. در رویکرد دومی، هنر و موسیقی فراتر از جامعه عمل میکنند و ساختارهای اجتماعی را تحت تأثیر قرار میدهند، یعنی خود هنر، جنبه شناختی و ادراکی پیدا میکند و آفرینشگری و عامل معنا سازی و تحریک کنندگی میشود. هنرمند با خوانش متفاوتی که بیشتر صبغه شهودی و عاطفی دارند، معنای متفاوتی از مفاهیم و اصطلاحات مطرح میکند، اینکه چقدر میتواند واقیعت های عینی و واقعی را پوشش دهد، در جایش مسألهای است متفاوت. اما آنچه که برای ما به عنوان کنشگران اجتماعی مهم است، نقش هنر و موسیقی در خلق ادبیات جدید و خوانش متفاوتی از واقیعتها است. تعدادی از جامعه شناسان هنر، در این رویکرد، هنر را به مثابه علم و شناخت مطرح میکنند که ابزار و فهم متفاوتی از هستی و زندگی ارایه میدهد. آنچه که در اینجا مهم است این است که رابطه، موسیقی، هنر، پیوند مستقیمی دارند با فکر و فلسفه. یعنی فکر، تبدیل به شعر و شعر تبدیل به موسیقی و هنر میشود. آنچه که محصول این رابطه سهگانه است، هارمونیها و همین آواهای جذابی است که سبب انکشاف و تکامل اجتماعی میشود. موسیقی بدون تفکر و شعر، تکمیل نیست، رابطه میان اینها، رابطه تقویت کننده و تکمیلی است و یکی بدون دیگری، به کمال نمیرسند. متاسفانه در افغانستان انگار امر موسیقی و هنری تا هنوز در مناسبات فرهنگی ما دیده نمیشود و دارد زیر بار امر سیاسی و نظامی از بین میرود. جایگاه هنر و موسیقی در افغانستان همواره در حال مرگ و زندگی است و در موضع کاملاً نابسامانی قرار داشته است. در حالی که هنر و موسیقی به مثابه یک امر فرهنگی میتواند، در تولید معنا و تقویت نظام معنایی جامعه کمک کند. جامعه افغانستان بنابر سنتی بودنش، مذهبی بودنش سیاسی بودنش و همواره در معرض تغییر و تحول بودنش، برای امر هنری امکان حضور و زیست نداده است. اکثرن موسیقی های ما در آن رویکرد اولی ( بازتابی ) قرار داشته است. از همین جهت است که میزان خشونت اجتماعی و سیاسی و عدم مدارا و تساهل اجتماعی در جامعه بیشتر است. چون در تجربه زیسته، مردم افغانستان هنر و موسیقی محدود و یا مانند وضعیت فعلی از بین رفته است. هنر و موسیقی در تجربه زیسته ما نیستند و از این جهت نمیتوانند کمک بکنند برای کاهش خشونت اجتماعی. در حالی که هنر میتواند در کنار دانش و آگاهی در تقویت نظام معنایی جامعه کمک کند و برای کنش های عقلانی و قابل پیشبینی فهم ایجاد نماید. خوانش موسیقی ملا وحید، در واقع موسیقی است که بیشتر بار انگیزشی و انقلابی دارد و برای مخاطب غرور و امید را القا میکند. موسیقی ملا وحید، قصه و داستان با تأسف شکست ماست. ملت و جامعهای که در این اوضاع و احوال بحرانی، نیاز به قهرمان و منجی دارند تا از این شکست عبور کنند. موسیقی وضعیت فعلی ما، مخصوصا تاجیکها صدایی است که در برابر جور و استبداد بلند میشود و نوای آزادی و عدالت را به دلها طنین می اندازد. در نتیجه بحث من این است که شعر، ماده خام موسیقی است که از طریق زبان با ابزار هارمونیک بیان میشود. توقع و انتظار ما از حوزه فرهنگی ما این است که میان ابعاد مختلف حوزه فرهنگی هماهنگی و تعادل برقرار باشد که هریکی بتواند، دیگر خودرا پوشش دهد و تقویت کند. از این رو فکر میکنم که موسیقی فعلی ما، که بیشتر بار انقلابی دارد، میتواند، بیکبنگ تحول جدید باشد، در صورتی که نسبت به این حوزه توجه شود و از سوی دیگر، میتواند، جنبه رهایی بخش برای عبور از وضعیت روحی باشد که جوانان ما از تغییرات و تحولات دیده اند و از این جهت برای تعادل روحی و روانی خانوادهها و جامعه میتواند کمک کند.