دشمنتراشی و سیاست خارجی افغانستان؛ مطالعه موردی حکومت اشرف غنی
نویسنده: علی سجاد مولایی
اشرف غنی در سال ۲۰۱۴ پس از یک منازعهی فرسایشی و از روی اجبار و اضطرار بهعنوان رییسجمهور سکان هدایت کشور را بدست گرفت. سیاست خارجی آقای غنی که برمبنای پنج حلقهی وصل طراحی شده بود، این پنج حلقه شامل کشورهای همسایه، کشورهای جهان اسلام، کشورهای غربی، کشورهای آسیایی و سازمانهای بینالملل میشد. این طرح و دکترین برای سیاست خارجی افغانستان، طرح مناسب و خوبی بود. اما عملی شدن این طرح نیازمند درایت سیاسی، امکانات و زیرساختهای اقتصادی، کادر فنی در دستگاه سیاست خارجی و امنیت بود.
حالا با گذشت هفت سال از حکومت اشرف غنی و سقوط جمهوریت، ناظران و کارشناسان با اتفاق تلاش دارند که ابعاد مختلفی سقوط حکومت را به بررسی و واکاوی بگیرند؛ در کنار عوامل و دلایل مهم دیگر، یکی از عوامل سقوط جمهوریت شکست و ناکامی سیاست خارجی افغانستان بود. دوره حکومت اشرف غنی یک دورهی پر از فراز و فرود برای سیاست خارجی افغانستان بود؛ به عبارت دیگر، سیاست خارجی اشرف غنی یک تراژدی به تمام معنا بود. تصامیم عجولانه، دشمنتراشیهای بیمورد، تکروی و یکهتازی همه و همه سبب شدند که سیاست خارجی حکومت یکی از علتهای فاجعهی سقوط باشد. تلاش نویسندهی این مقاله بر آن است که سیاست خارجی حکومت آقای غنی را آسیبشناسی نماید. در این نوشته تمرکز روی دشمنتراشی و بلوف در سیاست خارجی آقای غنی و تأثیر آن بر سقوط جمهوریت است.
سیاست خارجی جزء مهم و حیاتی دولتها در محیط بینالمللی است. در حقیقت سیاست خارجی ابزاری برای تأمین و تعقیب منافع ملی در بیرون از مرزهای ملی است. محیط بینالمللی از نقطه نظر اندیشمندان ریالیست/واقعگرا یک محیط آشوبناک، بیرحم و انارشیک است که همهی دولتها بهدنبال حفظ و تأمین منافع خود هستند. مهمترین و حیاتیترین هدف سیاست خارجی کشورها در محیط آشوبناک بینالمللی حفظ بقای دولت است. بالطبع اهداف سیاست خارجی هم از روی تواناییهای داخلی تعیین میشود، به همین جهت میگویند که سیاست خارجی ادامهی سیاست داخلی است.
خارج شدن از بیطرفی دایمی
اشرف غنی در نخستین روزهای کاریاش پیمان بلندمدت امنیتی میان افغانستان و ایالات متحده را امضا کرد. امضای این پیمان رسما افغانستان را از موضع بیطرفی دایمی خارج کرد و بهعنوان «متحدِ» ایالات متحده مبدل کرد. ژئوپلیتیک افغانستان حکم میکند که این کشور همواره باید بیطرف بماند، در غیر آن بیثبات میشود. اشرف غنی باید این درس را از حکومت چپها و داوودخان میگرفت. داوودخان از شوروی سابق دور شد و با واسطت شاه ایران به ایالات متحده نزدیک شد؛ این امر سبب گردید که همسایه شمالی افغانستان نگران اوضاع شود. در پاسخ شوروی از نظامیان طرفدار سوسیالیسم حمایت کرد که به موجب آن کودتای هفت ثور رخ داد و داوودخان از قدرت کنار زده شد. حکومت چپها نیز موازنه را بر هم زد. حضور نیروهای شوروی در افغانستان، دوباره موازنه منطقهای را برهم میزد. حضور شوروی در آن زمان تهدیدی برای پاکستان و سایر همسایههای افغانستان بود. به همین دلیل پاکستان در تبانی با ایالات متحده و کشورهای حاشیه خلیج، دولت چپ و طرفدار سوسیالیسم را در یک جنگ فرسایشی زمینگیر کردند. این اتفاقات درسی مهمی برای سیاست خارجی افغانستان است که ظاهرا سیاستگذاران افغانستان در ۲۰ سال گذشته توجه جدی به آن نکردهاند.
سامویل برنارت کوهن معتقد است که افغانستان یک کشور شبه مستقل است و بهترین استراتژی سیاست خارجی برای این کشور بیطرفی و موازنه مثبت است. استراتژیی که چپها و بعدا اشرف غنی دنبال کرد، استراتژی دنبالهرو از یک قدرت خارجی بود. این استراتژی نه تنها بیطرفی تاریخی افغانستان را نقض میکند، بلکه حضور یک قدرت غیر بومی در منطقه سبب آشوب میشود. حضور ایالات متحده بالطبع ناامنی را در منطقه ایجاد میکند. منطق رئالیسم/واقعگرایی در اینجا به درک ما از این مهم کمک میکند. حضور ایالات متحده در منطقه خود سببِ بهوجود آمدن معمای امنیتی میشود. این امر باعث میشود تا ایران، چین، پاکستان و روسیه نیز استراتژیهای پیشگیرانه علیه حضور امریکا در منطقه را روی دست بگیرند.
شکلگیری این معمای امنیتی افغانستان را ناامن و بیثبات میکند. چون افغانستان از دینامیکهای امنیتی دو طرف یعنی ایالات متحده و کشورهای منطقه تأثیر میپذیرد و خود نمیتواند که دینامیک تولید کند. عدم درک این مهم توسط سیاستگذاران افغانستان باعث شد تا این کشور یکبار دیگر به کام بنیادگرایی فرو برود. همسو شدن به ایالات متحده و رفتن به جبهه غرب خود به معنای دشمنی با ایران، چین و روسیه است.
حمایت از عربستان در جنگ یمن
اشرف غنی در اقدام ناسنجیده و عجولانه در جنگ یمن از عربستان سعودی حمایت کرد، این حمایت هر چند اعلانی بود و هیچ جنبهی عملی نداشت، با آنهم این موضوع سبب نارضایتی ایران شد. اشرف غنی سفر رسمی خود به ایران را نیز بهدلیل کولاک و برفباری شدید در شمال افغانستان برای مدتی به تأخیر انداخت.
ایران و عربستان دو قدرت بزرگ در منطقهی خاورمیانه هستند و هر دو داعیه رهبری جهان اسلام را دارند. خارج شدن افغانستان از دایره بیطرفی و حمایت از عربستان، عملا افغانستان را به میدان رقابت این دو قدرت مبدل میکند. جنگ نیابتی ایران و عربستان تأثیر بسزایی بر امنیت و سیاست خارجی افغانستان گذاشت. این حمایت و دشمنتراشی هیچ منفعت برای افغانستان نداشت و نتیجهی آن این شد که افغانستان بار دیگر درگیر رقابت منطقهای ایران و عربستان شود که هر دو تلاش دارند ایدئولوژی خاص خودشان را ترویج کنند.
نزدیکی با هند
افغانستاان در ۲۰ سال اخیر روابطش را با هند گسترش داده بود و هند هم در بخشهای مختلف همکار و همپیمان افغانستان بود. هند برای تغییر دادن موازنه منطقهای در جنوب آسیا، تلاش کرد که افغانستان را در حوزه نفوذ خود بیاورد یا هم این کشور را همسو با خود کند. جنوب آسیا اساسا یک منطقهی «هابزی» است. این بدین معنا است که جنوب آسیا یک منطقهی بحرانخیز، متشنج، آشوبناک و خطرناک است. حضور در چنین منطقهی نیازمند سیاست خارجی فعال، پویا و در عین حال بیطرف است که موازنهی منطقهای برهم نخورد. در چنین وضعیتی افغانستان خواسته یا نخواسته به سمت هند گرایش داشت و این موضوع باعث میشد تا پاکستان از این ناحیه احساس تهدید کند. همین موضوع پاکستان را وامیداشت تا دست به موازنه بزند. وقتی دولت رسمی افغانستان همسو با هند است، پاکستان برای موازنه کردن با هند و تغییر موازنه به نفع خودش به سمت گروههای مخالف دولت رفت. ماحصل این نزدیک شدن با هند و دوری جستن از پاکستان، ناامنی و بیثباتی بیشتر در افغانستان بود.
بهطوری عجیبی هر باری که افغانستان با هند نزدیک میشد، ناامنی در افغانستان بیشتر میشد. پاکستان بارها نگرانی خود را از این ناحیه اعلام کرد ولی سیاستگذاران خارجی افغانستان توجهی به مسألهی حاد منطقه نکردند و ناخواسته میدان نبرد هند و پاکستان شدند. آنچه میشود نتیجه گرفت این است که درک اشرف غنی از امنیت بینالملل و سیاست جهانی ناقص بوده است. البته شاید لازم نباشد که رییسجمهور در همهی امور اشراف داشته باشد. اما بهطور ناامیدکنندهی درک مشاور امنیت ملی و وزیر خارجهی او نیز از روابط بینالملل ناقص و معیوب بود.
بلوف در مورد دیورند
یکی دیگر از اشکالات سیاست خارجی آقای غنی بلوف و لاف زدن بود. این موضوع نیز تأیید بر حرف قبلی است که او و تیماش درک درست از پیچیدگیها و ظرافتهای سیاست خارجی نداشتند. کنشها و واکنشهای دولت در سیاست خارجی باید براساس تواناییها و قدرت دولت باشد. تکاقداماتی که هیچ سنخیت و رابطهی با قدرت واقعی دولت نداشته باشد، ناموفق و محکوم به شکست است. یعنی زمانی که یک کشور فراتر از توانایی و قدرت خود در عرصه بینالملل حرف میزند و دیگران را تهدید میکند، اصولا به منافع ملی و پرستیژ خود لطمه میزند. گاهی قبول یک واقعیت یا هم شکست بهتر از ادامهی رفتن به راه غلط است. خیلی از کشورها با بلوفزنی میخواهند به وضعیتی که منافع ملیشان نیست ادامه بدهند. مثال خوب آن شوروی در دوران جنگ سرد است. شوروی اگر از رقابت کنار نمیرفت شاید وضعیتاش خیلی بدتر میشد ولی کنار رفتن شوروی از رقابت سبب شد تا این کشور دوباره شگوفا شود.دولتهای که میخواهند قدرت خود را بیشتر از چیزی که هستند جلوه بدهند لاجرم به شکست میرسند و ادعای قدرتمند بودنشان به لافزنی تبدیل میشود. مثلا تهدید نظامی یک کشور هستهای یا یک قدرت بزرگ توسط کشور کوچک که توانایی نظامی و قدرت مورد نیاز را ندارد، به پرستژ و اعتبار کشور کوچک لطمه میزند؛ زیرا این کار عملی نیست و ادامهی این کار سبب میشود تا کشور به لافزنی در سیاست خارجی شهرت پیدا کند و اگر کشوری به لافزنی شهرت پیدا کرد دیگر تهدیداتش در روابط بینالملل اعتبار نخواهد داشت. به همین دلیل مورگنتاو تأکید میکند که دولتها باید در سیاست خارجی خود براساس تواناییهای مادی حرکت کنند تا به خطر نیفتند.
حمدالله محب، مشاور امنیت ملی اشرف غنی و تیم تبلیغاتی او مدام در مورد دیورند و پاکستان بلوف میزدند. گاهی حتا پاکستان را تهدید به حمله نظامی میکردند. این مسأله کمکی به وضعیت افغانستان نمیکرد که هیچ، بلکه حساسیت طرف پاکستان را بیشتر میکرد. این دشمنتراشیهای بیموجب و سخنرانیهای ناشیانه سبب شد تا نگرانیهای امنیتی طرف بیشتر شود. این موضوع به شکلگیری معمای امنیتی میان افغانستان و پاکستان کمک کرد که در آخر روز افغانستان بازندهی میدان بود.یکی دیگر از بلوفهای سیاست خارجی افغانستان در مقابل ایران بود. حکومت غنی و خود وی روی مسألهی کنترل آبهای افغانستان مبالغهی بیش از حد کردند و یک مسألهی غیرامنیتی را امنیتی ساختند. ایران که نگران آب در مناطق شرقی خود بود، از فروپاشی نظام جمهوریت و حکومت غنی که حاضر نبود روی آب هیرمند گفتوگو کند، استقبال کرد.
نتیجهگیری
عدمِ درک دقیقِ اشرف غنی و تیمش از مسائل بینالمللی، تصمیمگیریهای عجولانه و احساساتی، دشمنتراشیهای بیمورد، همه و همه سبب گردید که سیاست خارجی افغانستان در دوران اشرف غنی یک فاجعه باشد. آسیبشناسی این موارد میتواند درسی بزرگی برای آینده باشد. آنچه که میتوان درس گرفت این است که سیاست خارجی افغانستان باید در مطابقت با الزامات ژئوپلیتیکی و تحولات منطقهای و جهانی طرح شود. که در آن موازنه میان قدرتهای بزرگ و قدرتهای منظقهای مدنظر گرفته شده باشد.
برگرفته از اطلاعت روز