در زندانهای طالبان چه میگذرد؟ روایتی مردی که سیخ داغ شد
سیمرغ به نقل از صدای افغانستان، کابل: زندان طالبان جایکه حق و باطل از هم تفکیک نمیشود، مقام و کرامت انسانی اهمیت و جایگاه ندارد به هر عنوان که در اتاقهای مخوف و تاریک آن قرار بگیری، زندان بانها برای تخریب روحیه و گرفتن اعتراف از شلاق، سِیخ داغ، شوکی برقی، کشیدن نخنها و شکنجههای متعدد استفاده میکنند. ضربه شلاقها و شوکیهای برقی و سِیخ داغ آنقدر وحشتناک است که گاهی انسان را وادار به اقرار غیر واقعیت میکند.
این زندانها به حد خوفناک هستند که هر زندانی از آن حکایت های دلخراش و وحشتناک دارد در این گزارش حکایت یک زندانی را مینویسم که به رغم دهها نوع شکنجه «سِیخ داغ» را نیز تجربه کرده و برایش وحشت فراموش ناشدنی است.
سید احمد [مستعار] یک تن از باشندگان پنجشیر است که مدت پنجماه را در زندان طالبان سپری کرده و از رفتارهای وحشتناک و غیرانسانی این گروه در زندانها حکایت دردآور و جانسوز دارد.
او حکایت را از اینجا آغاز میکند: پس از فراغت از علوم اسلامی با اندکی فاصله، تعلیمات نظامی را در مرکز تعلیمی ریاست امنیت ملی فرا گرفتم و با فراغت از این مرکز در یکی از قطعات این ریاست ایفای وظیفه مینمودم، مدتی از کارم در این اداره گذشته بود که نظام جمهوری سقوط کرد پس از سقوط نظام و حاکمیت طالبان، در قلعه «فتح الله» شهر کابل با خانوادهام به زندگی عادی خود با اعتماد به عفو عمومی طالبان ادامهدادم، اما بی خبر از همه چیز تحت تهدید و تعقب طالبان گرفته بودم. آهسته آهسته این تعقب و پیگیری طالبان جدی تر شد، طالبان بار ها به من تماس گرفتند و از زندان و بازداشتم هشدار دادند و از من میخواستند تا به نزد آنها خودم بروم، من هم در نخست تعقب طالبان را خیلی جدی نمیگرفتم چون مرتکب جرمی هم نشده بودم و به کدام جریان مخالف طالبان
همچنان ارتباط نداشتم، خلاف تصور من راس ساعت 4 ونیم صبح یک روز دوشنبه، در ماه سرطان سال 1401، طالبان به خانهی ما هجوم آوردند زمان که صدای موترهای طالبان به گوشم رسید از پنجره خانهمان نگاه کردم که دست کم هفت رنجر طالب ساحه را پوشش دادند و جنگجویان طالبان با سلاحها “امفور” وکلاشنیکوف که دست همهشان به ماشه بود که گویا در خط مقدم نبرد قرار دارند، به چهار دور خانه موقعیت گرفتند و این حالت برای خانم و کودکانم وحشت ناک بود و آنها از فرط ترس و رعب طالبان دست و پاچه شده بودند، میگریستند و میلرزیدند. به خانم ام گفتم: « تو اولادها را مواظب باش و نترسید من راه نجاتم را پیدا میکنم.» از یک موقعیت که نیروهای طالب آنجا را زیر پوشش نداشتند فرار کردم و طالبان در این اقدام قادر به بازداشت من نشدند.
خب، پس از چند روز فرار و دوباره آمدم خانه تصمیم گرفتم خانه را تبدیل کنم، تا از شر این گروه نجات پیدا کنم. بالاخره پس از چند روز خانه را تبدیل کردم، پس از سه ماه طالبان بار دیگر آدرس خانه من را پیدا کردند و در یک عملیات نظامیشان ساعت دو روز من را از ساحه قلعه فتح الله بازداشت کردند، زمانکه توسط آنها بازداشت شدم، بلافاصله مورد لت و کوب قرار گرفتم تا انتقال به ریاست استخبارات کابل دهها دشنام ناموسی و مشت لگد و «قنداغ کلاشینکوف» را نثارم کردند.
زمانکه به ریاست استخبارات کابل رسیدم از ساعت دو نیم صبح تا نیمههای شب مورد شکنجه قرار گرفتم؛ من را به اتهام همکاری با جبهه مقاومت ملی و داشتن 40 میل سلاح بازداشت کرده بودند در حالیکه من نه همکاری با جبهه مقاومت ملی کردم و نه از سلاح خبر داشتم. بنابراین اعتراف و اقرار کردن خلاف واقعیت برایم سخت بود، با شکنجههای پیهم و فشار روحی و روانی از من چیزی به بدست نیاوردن و چند لحظه وقفه گرفتند. بار دیگر بدنم را با آب خیس کردند و سه نفر طالب با شلاقها که از «رابر» بافت خورده بود بی رحمانه بر بدنم می کوبیدند، هرقدر شلاق زدند شوکی برقی دادن و با مشت و لگد کوبیدن اقرار نکردم،
بالاخره در اثر لت و کوب شدیدشان بیهوش شدم، «پس از مدتی به هوش آمدم که بدنم پر از خون است در یک اتاق تنگ و تاریک قرار دارم.» صبح بار دیگر دو نفر طالب در سراغم آمدند و مانند مرغ بسمل در خون شنا میکردم به سمت تحقیق گاه (شکنجهگاهشان) بردند، با آنکه من توان سخن گفتن و راه رفتن را نداشتم باز هم شکنجه میشدم و با شلاق بی رحمانه بر بدنم می کوبیدند. دو نفر آنقدر کیبل(شلاق) بر بدنم کوبیدند که بار دیگر بیهوش شدم و از پاهایم گرفتند از اتاق تحقیق و شکنجه بیرونم کشیدند.
این همه سختیهای طاقت فرسا را تحمل کردم و اقرار نکردم، چون آنچه که بر من ادعا شده بود درست نبود و با سرسختی من برآشفته شدن و بار دیگر من را بردن در همان اتاق تاریک دو طالب زیر شلاق قرار دادند که احساس میکردم بدنم بند و بند از هم جدا شده با شلاق قناعت نکردند هرقدر میزدند به همان اندازه احساساتی میشدند وحشی تر عمل میکردند، شلاقها را گذشتند یکی آنها به دیگرش به پشتو گفت: «زه سِیخ له گاز سره راوره» سیخ را با یک گاز داخل اتاق آوردند، «سِیخ را روی گاز سرخ میکردند بر بدن فرو میبردند» گوشت و پوستم چنین به هم میچسپید انگار که فلز را به هم «جوشکاری» میکنند. در چند روز نخست به شدت زیر شکنجه وحشیانه بودم، مدت یک ماه پیوسته زیر شکنجه قرار داشتم، اما پس از یک ماه دیگر شکنجه نشدم. انتقال یافتم به اتاق سایر زندانیها که در آنجا بیشتر بچههای “اندرابی” و “پنجشیری” زندانی بودند و هرکدامشان از شکنجه و جنایت که از سرشان گذشته بود حکایت های متفاوت داشتهاند و من مدت 5 ماه بی گناه و بدون انجام کدام جرمی در قید طالبان ماندم روزانه دهها نفر را به اتهام همکاری با جبهه مقاومت و داشتن سلاح و بهانههای مختلف میآوردند که همه به صورت عمومی شکنجه میشدند حتی در موردی برخی آنها زیر شکنجه و شوکهای برقی جان میدادند. من پس از 5 ماه با ضمانت معتبر از زندان طالبان آزاد شدم ولی تاکنون از لحاظ روحی در زندان هستم و احساس آرامش روانی و جسمیام را از دست دادم.
گزارشگر: سالار آزادی