تحلیل و تبصره سیاسی

جستارهایی در باره چیستی مقاومت

نویسنده: رستم روشنگر

بخش سوم

منازعات بین‌المللی

شروع جنگ و بی‌ثباتی در افغانستان(آغاز نیمه دوم قرن چهاردهم هجری خورشیدی) مصادف است با جنگ سرد یا در واقع جنگ بین شرق و غرب که در رأس یک جناح شوروی وقت قرار داشت و توجیه عقیدتی جنگ خود اندیشه کمونیستی را ساخته بود و در رأس جناح دیگر امریکا قرار داشت که بنیادهای اعتقادی خود را بر اندیشه کاپیتالیستی استوار کرده بود و لیبرال دموکراسی نیز شعار مرغوب آن در جنگ بر سر چگونگی تقسیم جهان با رقیب شرقی‌اش بود.

تبعات جنگ سرد در افغانستان اما منتج به جنگ گرم خونینی شد. امریکا و شوروی از افغانستان منحیث میدان جنگ استفاده کردند. حکومت کمونیستی وقت با وابستگی یکجانبه شدید به شوروی، براساس روش‌های خشن سرکوب‌گرانه اقدام به سرکوب گروه‌های اسلام‌گرای مخالف خود کرد که این امر هرچه بیشتر گروه‌های اسلام‌گرا را وابسته به پاکستان و از آن طریق وابسته به غرب کرد.

دوام جنگ منجر به وضعیتی شد که یکباره حاکمان کابل خود را سقوط یافته در دامن شوروی یافتند و مجاهدین خود را در دامن پاکستان و حامیان غربی آن که در رأس امریکا قرار داشت.

چون شوروی‌ها و امریکایی‌ها به رقابت خونین در افغانستان روی آوردند، خواستار تندی هرچه بیشتر جناح‌های وابسته به خود در رویایی با مخالفان شان بودند. شوروی‌ها از متحدین کمونیست خود در کابل می‌خواستند که با شدت تمام با مجاهدین رفتار کنند و از مجاهدین نیز حامیان شان توقع مشابه داشتند. ادامه این وضعیت به نفع افغانستان و مردمش نبود و نتیجه آن قتل و کشتار روزافزون مردم بود. این نکته را شماری از اشخاص و جریان‌های سیاسی در دو طرف منازعه درک کردند و آهسته آهسته تلاش کردند که خود را از ورطه هولناک وابستگی خارجی برهانند و به رویکردهای مستقلانه مبتنی بر حمایت‌های مردمی روی بیاورند. این درک باعث انشعاب‌هایی در درون احزاب جهادی و کمونیستی شد که به نظر می‌رسد یک امر طبیعی باشد.

پاکستانی‌ها و حامیان غربی شان میان گروه‌های مختلف مجاهدین قایل به تفکیک شدند. آنعده از احزاب و اشخاص جهادی بیشتر مورد توجه قرار گرفتند که احساس وفاداری بیشتری به حامیان خود نشان می‌دادند و طبیعی بود که احزاب و اشخاصی که احساسات استقلال‌طبانه از خود بروز میدادند مورد بی‌مهری قرار می‌گرفتند. این امر باعث تشدید اختلاف‌ها میان مجاهدین و چند دستگی شدید میان آنان شد.

در سوی دیگر خط،‌ نیز وضعیت مشابه و حتا بدتری وجود داشت. شوروی‌ها گویا هر چند ماه یکبار از حاکمان تحت الحمایه خود در کابل امتحان وفاداری می‌گرفتند و به محض این‌که متوجه می‌شدند حاکم تحت الحمایه شان در کابل احساس وفاداری جدی و قاطع به مسکو ندارد با روش قاطع و خشن او را نابود کرده و شخص دیگری را جای‌نشین او می‌کردند. این امر موجب چند دستگی میان احزاب کمونیستی افغانستان شد و تعدادی از رهبران ارشد این احزاب به دلیل مخالفت شان با جریان حاکم سر به نیست شدند و شمار زیادی دیگری زندانی و از پهنه قدرت و سیاست دور شدند.

در میان احزاب جهادی، جمعیت اسلامی به رهبری شهید استاد برهان‌الدین ربانی و فرماندهی نظامی شهید احمد شاه مسعود، با درک رفتارها و رویکردهای دوگانه و چندگانه پاکستان و حامیان بیرونی مجاهدین، به صورت تدریجی صف خود را جدا کرده و تلاش کردند که وابستگی خود را به پاکستان کاهش دهند. آنان بیشتر به حمایت‌های مردمی و پیدا کردن راه‌های بدیل برای پر کردن خلای کمک‌های پاکستان و غربی‌ها روی آوردند. این امر باعث شد که جمعیت اسلامی و به‌ویژه شاخه نظامی آن که تحت فرماندهی احمد شاه مسعود قرار داشت از سوی پاکستانی‌ها به اصطلاح شامل فهرست سیاه شده و به عنوان به اصطلاح متمردین شناخته شوند. در همین رویکرد جمعیت اسلامی درواقع سومین سنگ‌بنای بزرگ جریان سیاسی-نظامی‌ای نهفته است که بعدها به جریان مقاومت مسما شد.

می‌توان گفت که طالبان در همین راستا ایجاد شد تا از جمعیت اسلامی به عنوان یک جریان اسلامی استقلال‌طلب که حالا حکومت را نیز در دست داشت و حاضر به تمکین در برابر خواست‌های پاکستان نبود، انتقام آنچیزی را بگیرد که از نظر پاکستانی‌ها «نافرمانی در برابر بادار» پنداشته می‌شد. طالبان در همین جهت از ابتدا تا امروز در حرکت بوده است.

از همان زمان به بعد، پاکستانی‌ها به دشمنی با جریان مقاومت ادامه داده و به پیروی از سیاست‌های پاکستان کشورهای غربی نیز با این جریان از در عناد وارد شدند. چنان‌که در سال ۱۳۸۰(۲۰۰۱) با آن‌که برنده اصلی جنگ جریان مقاومت بود اما امریکایی‌ها به مشوره پاکستانی‌ها و شماری از پشتونیست‌های غرب‌نشین و متمایل به طالبان، تلاش کردند که رهبری نظام جدید را به یک پشتون بسپارند و از پیروزی نهایی مقاومت جلوگیری کنند. حامدکرزی به عنوان کسی که در یک شرایط بسیار مهم و حساس تاریخی رییس جمهوری شد، با تمام توان در جهت تضعیف مقاومت و تقویت طالبان کار کرد و غنی جای‌نشین کرزی نیز در همین خط حرکت کرد و تا این‌که در همسویی با پاکستان و امریکا، استخوان‌های پوسیده طالبان احیا و قدرت به آنان تسلیم داده شد.

اما در سوی دیگر، همان رویکردهای مردمی جمعیت اسلامی و هسته‌گذاری و سنگرسازی‌های مردمی، به عنوان تبلوری از اندیشه استقلال‌طلبی و مردم‌گرایی این جریان بود که بعدها در دوره مقاومت توانست که در برابر تهاجم‌های سنگین طالبان تاب بیاورد و مقاومت در برابر این گروه تا زمان سرنگونی حاکمیت طالبانی در سال ۱۳۸۰ ادامه پیدا کند.

هرچند جریان مقاومت بدلایل زیادی در اعلام حمایت از روند دموکرازیسیون که بعد از سال ۱۳۸۰ در افغانستان و در فردای پیروزی مقاومت آغاز شد، شهامت و تعهد جدی نشان نداد اما با قاطعیت می‌توان گفت که دموکراسی بیست ساله افغانستان که با روی کارآمدن دوباره طالبان متوقف شد، معلول مستقیم مقاومت بود. این امر در واقع ربط مستقیم دارد به تفکر سیاسی رهبران مقاومت اول.

مسعود بزرگ بارها در زمان مقاومت از آرزوی تشکیل یک دولت مردمی از طریق انتخابات سخن می‌گفت. اندیشه او بعد از مقاومت جامه عمل پوشید اما میراث داران مقاومت نتوانستند اعلام کنند که دموکراسی و‌ آزادی و همه ارزش‌های مدرن بشری محصول مقاومت است. در نتیجه این ارزش‌ها غربی و کفری اعلام شدند و یگانه جریان نیرومند سیاسی-نظامی بومی که باید از این ارزش‌ها دفاع می‌کرد، به دفاع از آنان برنخاست و کم کم با رویکردهای کودتایی پشتونیست‌های حاکم در کابل، در تبانی با طالبان، این ارزش‌ها بدنام و سپس مردود اعلام شد تا از نظر فکری زمینه برای گروه تروریستی طالبان فراهم شود.

ادامه دارد…….

نمایش بیشتر

سیمرغ

سیمرغ یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است که با اشتراک جمع کثیری از اندیشمندان، فرهنگیان و نویسنده‌گان در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی_ پارسی تشکیل گردیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا