تحلیل و تبصره سیاسی

جستارهایی در باره چیستی مقاومت

نویسنده: رستم روشنگر

 

منازعات قومی

از اوایل سده چهاردهم هجری خورشیدی، قدرت در افغانستان دو قطبی شد. دو قطبیت قدرت در افغانستان در واقع در دوگانه پشتون و غیرپشتون بیشتر قابل تبیین است.

در دوره شاه امان‌الله بنیادهای فکری پشتونیزم منحیث یک فکر سیاسی-فرهنگی معطوف به قدرت گذاشته شد و باشندگان افغانستان به پشتون و غیرپشتون تقسیم شدند.

این دوگانه را بعضی‌ها در معنای دوگانه:«شهروند درجه‌یک و اصیل» و«شهروند درجه‌دو و کم‌اصل» می‌فهمند. به‌ویژه این معنا در منظومه فکری پشتونیست‎های افراطی بیشتر قابل رویت بوده است. از نظر آنان، غیرپشتون‌ها شهروندان اصیل سرزمینی به نام افغانستان نیستند و سزاواراست که با آنان همچون مهاجران و رعایا برخورد شود.

تحولات بزرگ سیاسی-فکری در افغانستان در یک سده اخیر نتوانسته که سیاست را از چارچوب قومی بیرون کند. حاکمان پشتون در صد سال اخیر خود را پیوسته مکلف به پیروی از سیاست‌های شاه امان الله دانسته و البته که آن را درلفافه میهن‌دوستی، ترقی‌خواهی و مدنیت‌گرایی پیچانیده‌اند. می‌توان گفت که هیچ استثنایی در این زمینه وجود ندارد. هیچ حاکم پشتون از نقطه نظر قومی در جهت خلاف آنچیزی حرکت نکرده که بنیاد آن در زمان شاه امان الله گذاشته شده است.

وقتی حاکمان پشتون این‌گونه به یکدنگی در اجرای طرح‌های امانی که در واقع پیگیری سیاست‌های پشتونیستی است، تاکید کردند/دارند، طبیعی بود/است که یک جریان مخالف برای مقابله با چنین طرح و برنامه‌ای که بر بنیاد تبعیض شکل گرفته، شکل بگیرد. چون پشتونیزم برنامه‌ای است که اکثریت شهروندان افغانستان را از جهات مختلفی در معرض تهدید قرار می‌دهد. این برنامه علیه یک اکثریت قومی، یک اکثریت زبانی و یک اکثریت فرهنگی است که به عنوان واقعیت‌های انکارناپذیر تاریخی-بشری شناخته می‌شوند.

بنا به تعریف قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان که در سال ۱۳۸۰ خورشیدی، پس از سرنگونی رژیم قبلی طالبان اساس‌گذاری شد، در افغانستان ۱۴ قوم بزرگ زندگی می‌کنند که در میان آنان پشتون یکی از اقوام است. بنا به رویکردهای فاشیستی اشرف غنی، اقوام افغانستان به ۷۱ قوم افزایش پیدا کرد که بازهم در میان آنان پشتون یک قوم است. پشتونیزم ۱ در برابر ۷۰ است. ۷۰ قوم دیگر باید از هویت و ارزش‌هاو افتخارات قومی و فرهنگی و زبانی خود صرف نظر کنند و در فرهنگ پشتونی حل و هضم شوند. این است استراتیژی اصلی پشتونیزم در بعد جامعه‌شناختی آن!

اکثریت مطلق باشندگان افغانستان به زبان فارسی تکلم می‌کنند و زبان پشتو در قیاس با فارسی یک زبان اقلیتی است. به این معنا که پشتو را غیر از پشتون‌ها، اقوام دیگر نمی‌دانند اما فارسی را همه به شمول اکثریت مطلق پشتون‌ها می‌دانند. بنابراین، پشتونیزم به معنای جای‌نشین کردن پشتو به جای فارسی، در واقع به معنای اقدام اقلیت در برابر اکثریت است نه بر عکس آن که پشتونیست‌ها عنوان می‌کنند! در هیچ‌جای دنیا سابقه ندارد که یک زبان اقلیتی جای‌گزین زبان اکثریت باشندگان یک سرزمین گردد.

تاجیک‌ها یکی از اقوام غیرپشتون هستند که داعیه پشتونیزم را مردود دانسته و علیه آن قد علم کرده‌اند. تاجیک‌ها نه تنها در باب منازعه قدرت، داعیه پشتون‌ها را به چالش مواجه ساخته بلکه آنان خود را مدافع زبان فارسی و فرهنگ و تمدن باستانی کشور نیز می‌دانند و بنابراین جنگ آنان با پشتون‌ها صرفاً معطوف به قدرت نبوده، ابعاد فرهنگی، تاریخی، زبانی و تمدنی نیز داشته/دارد.

البته در مقاطع مختلف در همین صد سال اخیر نیز اقوام دیگری از قبیل هزاره‌ها و ازبیک‌ها نیز در برابر حاکمیت‌های استبدادی پشتونی قد علم کرده و داعیه قومی آنان را به چالش مواجه کرده‌اند اما تاجیک‌ها در همین صد سال اخیر دو مرتبه توانستند که عملاً قدرت سیاسی را تصاحب کرده و به عنوان یک رقیب در برابر تمامیت‌خواهی پشتون‌ها عرض اندام کنند.

محمدنادرشاه یکی از حاکمان مستبد پشتون، امیر حبیب‌الله کلکانی، تاجیک‌تبار، را که توانسته بود سلطنت امان‌الله را سرنگون کرده و قدرت را بدست گیرد، در پی یک عهدشکنی آشکار، اعدام کرد. نادر در قرآن کریم، کتاب مقدس مسلمان، مهر کرد و‌ آن را به دست نمایندگانش نزد کلکانی فرستاد و به او اطمینان داد که اگر کابل بیایید او را مورد عفو قرار می‌دهد، اما نادر به این عهد وفا نکرد و کلکانی را به دار آویخت. این در واقع سرآغاز منازعه قومی قدرت در افغانستان دانسته می‌شود. چنان‌که دربالا اشاره شد، بنیادهای فکری پشتونیزم در زمان امان‌الله گذاشته شده بود اما عهدشکنی نادر، در منازعه قومی یک جرقه شدید ایجاد کرد.

البته اعدام کلکانی آخرین اقدام حکومت نادر و اخلاف اوعلیه تاجیکان نبود بلکه این سیاست در اشکال گوناگون و در مقاطع مختلف تاریخی از سوی حاکمان پشتون دنبال شد و طالبان نیز امروز این سیاست را دنبال می‌کنند. کلکانی نیز یگانه کسی از رهبران سیاسی و نظامی تاجیک‌تبار نبود که اعتماد بالای حاکمان پشتون موجب نابودی‌اش شده باشد.

در مقاطع مختلف تاریخی هرگاه که رهبران سیاسی تاجیک بالای همتایان پشتون شان اعتماد کرده‌اند به سرنوشت مشابه کلکانی مواجه شده‌اند. یکی از نمونه‌ها شهید استاد برهان‌الدین ربانی دومین رییس دولت تاجیکی است که کدورت‌های تاریخی را فراموش کرده و با حامد کرزی در عرصه تامین صلح همکار شد اما در خانه‌اش در قلب کابل توسط کسانی که گفته شد نمایندگان طالبان برای صلح بودند، ترور شد. ترور استاد نمی‌توانست بدون همدستی حلقاتی در حکومت انجام شود. کرزی در تمام دوره حاکمیت ۱۳ ساله‌اش سیاست طالب‌پروری را براساس تعلقات قومی‌اش با طالبان دنبال کرد و تهدید اصلی به حاکمیت خود، رهبران سیاسی-نظامی شمال را عنوان می‌کرد.

مقاومت در بستر منازعات قومیِ قدرت شکل گرفت و چون رهبران طراز اول مقاومت(شهید استاد برهان الدین ربانی و شهید احمد شاه مسعود) تاجیک بودند، طبیعی بود که مقاومت منحیث یک جریان، از نظر قومی و فرهنگی تاجیک‌محور باشد. از نظر جغرافیایی نیز مقاومت در مناطق تاجیک‌نشین شکل گرفت و گرفتنِ رنگ و بوی تاجیکی یک امر طبیعی دانسته می‌شود.

بنابراین، اگرسلسله تحولات تاریخی-سیاسی در افغانستان را از نقطه نظر قومی مورد بررسی قراردهیم، به وضوح درخواهیم یافت که یکی از زیربناهای فکری مقاومت، ایده مقابله با استبداد قومی و تک‌قومیتی شدن ساختار قدرت بوده است.

هرچند بنیادگذاران مقاومت(استاد شهید و مسعود شهید) هیچ‌گاهی در زمان جهاد و مقاومت، موضوع قومی را با صراحت بیان نکرده و مواضع قومی اتخاذ نکردند(که این امر موجب سوء برداشت‌های زیادی در میان پیروان آنان شده است) اما آنان به وضاحت می‌دانستند که در مناسبات قومی، چه نقش و جایگاهی دارند و قضاوت دیگران(به ویژه پشتون‌ها) درباره آنان چیست.

نقل است که وقتی داکتر نجیب‌الله رییس جمهوری حکومت کمونیستی به احمدشاه مسعود در زمان جهاد نامه نوشت و از او خواست که دست از جنگ برداشته و با حکومت همکاری کند، مسعود در پاسخ نوشت که چه تضمینی وجود دارد که قضیه حبیب الله کلکانی تکرار نشود؟! داکتر نجیب الله پاسخ مسعود را با اعضای کابینه خود در میان می‌گذارد و می‌گوید که من در جواب مسعود حرفی به گفتن ندارم.

اینجا ما با مفهوم«تسلسل» روبرو استیم. شصت و چند سال بعد از حادثه اعدام کلکانی بوسیله نادر، این موضوع موجب سلب اعتماد میان دو رهبر سیاسی پشتون و تاجیک شده است. شاید نجیب از تاریخ عبرت گرفته بود و مثل نادر اقدام به اعدام مسعود نمی‌کرد اما مسعود از کجا این را می‌دانست و چگونه اعتماد می‌کرد؟!

از پاسخ‌ مسعود به نجیب این نکته قابل حصول است که مسعود با آن‌که هیچ‌گاه بحث قومی را مطرح نمی‌کرد و تلاش می‌کرد که عامل تشدید جنگ و منازعه قومی نباشد، اما در عین حال، متوجه بود که سرانجام کارِ یک رهبر سیاسی-نظامی تاجیک که در برابر یک حاکمیت پشتونی جنگ کرده، اگر مشابه سرنوشت کلکانی نباشد، زیاد متفاوت از آن نخواهد بود. در واقع در اینجا ما با ایده دیگری در نزد بنیادگذاران مقاومت روبرو هستیم که دومین سنگ‌بنای بزرگ فکری مقاومت دانسته می‌شود.

برای استاد برهان الدین ربانی و احمد شاه مسعود که به عنوان رهبران سیاسی تاجیک قدرت را به دست گرفتند، واقعه اعدام کلکانی تنها مورد خاص تاریخی نبود که آنان را از اعتماد کردن بالای همتایان پشتون شان برحذر می‌داشت. این دو، به صورت بالفعل در دفاع از دولتی که رهبری آن را به عهده داشتند، درگیر جنگی بودند که اساس قومی داشت.

گلبدین حکمیتار رهبر حزب اسلامی به عنوان یکی از عمده‌ترین دشمنان حکومت مجاهدین، صرفاً به این دلیل به جنگ و مخاصمت با حکومت استاد ربانی ادامه می‌داد که استاد ربانی یک تاجیک بود. بخشی از انگیزه‌های جنگ حکمتیار شاید شخصی بود، چون او خود می‌خواست که رییس دولت مجاهدین باشد اما بخش عمده دیگر انگیزه‌های او برای جنگ، قومی بود. او یک تاجیک را در سکان قدرت در کابل تحمل کرده نمی‌توانست. هیچ تضاد جدی فکری، سیاسی و اعتقادی بین حکمتیار و استاد ربانی وجود نداشت که باعث شده باشد آقای حکمتیار تا آخرین رمق با حکومت استاد ربانی بجنگند. قطعن مسالهٔ قومی بود.

تا کنون نیز گلبدین حکمتیار به جنگ خود به اشکال مختلف با جریان مقاومت ادامه می‌دهد. این مورد جدی دیگری بود که استاد ربانی و مسعود را به سوی چارچوب‌های قومی می‌کشاند و این نتیجه‌گیری را در نزد آنان قطعی می‌ساخت که عامل اصلی منازعه قدرت در افغانستان قومی است و بنابراین نباید کوتاه آمد!

تعدادی از متفکرین پشتون با نام مستعار کتابی تحت عنوان«سقاو دوم» نوشتند که منظور شان از سقاو دوم، احمد شاه مسعود بود. آنان به مقایسه حبیب الله کلکانی و مسعود پرداختند و این نتیجه را بیرون کردند که تاریخ تکرار شده و یکبار دیگر«سقاویان»حاکمیت پشتونی را به زیر کشیده و قدرت را ازپشتون‌ها گرفته‌اند. هرچند بسیاری‌ها به این باورند که سقاو دوم تراوش فکری چند پشتون متعصب است اما واقعیت این است که عملکرد حکومت‌های پشتونی در بیست سال اخیر تا حد زیادی متاثر از افکار و اندیشه‌هایی بوده که در سقاو دوم مطرح شده است. از این‌رو، بسیاری‌ها به این باورند که سقاو دوم در واقع مانیسفست اصلی پشتونیزم جدید است.

ادامه دارد…..

 

نمایش بیشتر

سیمرغ

سیمرغ یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است که با اشتراک جمع کثیری از اندیشمندان، فرهنگیان و نویسنده‌گان در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی_ پارسی تشکیل گردیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا