نظامهای توتالیتاریستی علیرغم تشابه ساختاری به دلیل قرار گرفتن در مقاطع مختلف تاریخی و تمایزات فرهنگی مللی که تحت سلطه این نظامها هستند، تفاوتهایی نیز با یکدیگر دارند. اما طبیعتا هدف مشترک همه اشکال نظامهای توتالیتر تثبیت و تداوم سیستم به هر نحو ممکن است. در راستای تحقق بخشیدن به چنین هدفی موفقیت در سرکوب مخالفان، یکسان سازی همه آحاد مردم، شتشوی مغزی، ایجاد رعب و وحشت و … به تنهایی کافی نیست.
پیروزی توتالیتاریسم آنگاه حاصل میشود که مخالفان نظام در روش و منش خویش شبیه نظامی میشوند که به مقابله با آن برخاسته اند. سرخوردگی ناشی از سالها فشار ، سرکوب، اختناق و دشوار بودن دستیابی به یک راه حل موثر و عملی و بسیاری از معضلات دیگر، میتواند تبعات زیانباری برای گروههای مخالف داشته باشد. در چنین شرایطی است که نه فقط بسیاری از فعالین سیاسی، بلکه خیل عظیمی از مردم ممکن است به شیوههایی برای مبارزه روی بیاورند که با همان شیوهها سرکوب شده اند: تهمت و افترا به هرکس که مانند آنها فکر نمیکند، خشونت کلامی علیه سایر گروههای اپوزیسیون که میتواند به خشونت فیزیکی ختم شود، تعصب شدید و مطلق دانستن مرام و عقیده خود، نگاهی سیاه و سفید و ایدئولوژیک به واقعیت، و خطرناکتر از همه توجیه هر نوع وسیلهای برای رسیدن به هدف که مهم ترین دستور العمل تمام نظام های ایدئولوژیک و توتالیتر به شمار میرود.
چنین وضعیتی به منزله پیروزی نهایی توتالیتاریسم است. نه از آن رو که رژیم موفق میشود درگیر و دار نبرد گروههای مخالف با یکدیگر و دمیدن بر آتش اختلافات بین آنها به حیات خود ادامه دهد ؛ جنبه تراژیک قضیه اینجاست که حتی اگر نظام حاکم فرو بریزد چه بسا عنان قدرت به دست مخالفینی افتد که حاملان شیوههای پیشین ارعاب و سرکوب در قالب ایدئولوژی تازهای هستند. پبروزی توتالیتاریسم به مثابه یک ایده و روش در چنین لحظهای رخ میدهد. لحظهای که گویی با ابدیت پیوند خورده، چون توتالیتاریسم همچنان به مسیر خود ادامه خواهد داد.