کشورهای جهان سومی مانند افغانستان که اکثرا درگیر و مواجه با بحرانهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی-فرهنگی اند، یکی از عمیقترین بحرانها، چالش توتالیتاریسم است. توتالیتاریسم یکی از گرایشهای سیاسی و اجتماعی است. یا به اصطلاح دیگر، نوعی از روایتی است که افراد و گروهها در یک جامعه میکوشند تمام منابع و لوازم امور در اختیار و تحت اراده و نظر ایشان باشد.
در منطق توتالیتر انحصار و خودکامگی حاکم است و تنوع و گوناگونی فراموش میگردد. روایت توتالیتر روایت یکدست و همگون است و تنوع در عقیده، افکار، احقاق حقوق اجتماعی را برنمیتابد. از خصایص اصلی جوامع که ارزشهای توتالیتر در آن حاکم است این است که اسباب و لوازم تأمین و تطبیق برنامههایشان از طریق زور، شلاق و شکنجه میگذرد. بنابراین، از منظر جامعهشناسی سیاسی، خاستگاه اصلی دولت و حکومت در واقع جامعه است و دولت در حقیقت امر آیینهی تمامنمای افکارعمومی و ساختارهای اجتماعی است. از این رو، حکومتهای توتالیتر برآیند و محصول جامعه توتالیتر است.
طالبان و افغانستان
اداره طالبانی در افغانستان/خراسان در ذیل همین قاعده و شکل جا میگیرد و ماهیتاش شناخته میشود. گروه طالبان یک گروه ایدئولوژیک و افراطی اند که خاستگاه فکریشان از مدارس دینی بیرون تولید میشود و بنابر برخورد افراطی و تکفیری، با واقعیتهای اجتماعی جامعه افغانستان/خراسان به جنگ و کشتار و بالاخره به حاکمیت سیاسی رسیدند. افغانستان/خراسان بنابر تنوع و گوناگونی قومی و زبانی متفاوتی که داشته و دارد، هیچگاهی به چنین روایت غالب و متعارف توتالیتر تسلیم نشده و نپذیرفته. یعنی این گفتمان و روایت همیش تلاش کرده تا از چشمانداز بالا به پایین، سیاست تکقومی و زبانی را حفظ و نگهداری کنند. اما واقعیتهای تاریخی و سیاسی خراسان/ افغانستان شاهد مبارزات و جریانهای است که این سرنوشت تحمیلی و قالبی را نپذیرفتهاند و اساس سنتهای مبارزاتی را گذاشتهاند که برای نسل جوان و نوجوان افغانستان/خراسان خط مشیِ شده است.
گروه طالبان در مناسبات سیاسی و اجتماعی در افغانستان/خراسان با اسباب و لوازم انحصار و خشونت به نهادینه کردن فرهنگ توتالیتر رفتهاند و تقلا برای پذیرش روایت شان از درون و بیرون افغانستان هستند. اما واقعیتهای اجتماعی و عینی افغانستان از جنس کثرت و تنوع است و با اساس و بنیان انحصار و خودکامگی سازگاری ندارد.
گروه طالبان در یک سال گذشته تلاشهای فراوان کردند تا از هر وسیله و ابزاری این واقعیتها را بپوشانند و در زیرمجموعهی تفکر و اندیشهیشان پنهان کنند. اما جامعه و مردمی که حالا آگاه شدهاند، به درستی به این روایت و گفتمان نه گفتند و این روند به بهترین و جدیترین شکل ادامه دارد.
دستگاه حاکم در تمام ابعاد «سیاسی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی» این باور را تحمیل کردند. از بین بردن و لغو احزاب سیاسی، جامعه مدنی، تشکلات روشنفکری، حذف حضور زنان بهطور کامل، حذف مذهب تشیع و فقه جعفری از دستگاه قضایی، سانسور رسانهها و برخورد خشن با مخالفان دستگاه حاکم، همه و همه نشاندهنده وضعیت استبداد و توتالیتاری است که منطق و گفتمان طالبان براساس آن شکل گرفته و دارد عمل میکند.
این عملکرد طالبان اما با واکنشهای عمیق جامعه مواجه شد. این مقاومت و ایستادگی علیه این روایت در تمام ابعاد و زوایای گوناگون اجتماعی و فرهنگی در افغانستان/خراسان ادامه دارد. از مبارزات مسلحانه در کوهپایههای هندوکش گرفته و تا بلند کردن مبارزات و جریانهای مدنی و فرهنگی در سراسر دنیا. این نشاندهنده واقیعتهای عینی جامعه افغانستان/خراسان است که دستگاه حاکم با شرایط و وضعیت موجود در افغانستان/خراسان مطابقت و همخوانی ندارد و محکوم به شکست و دگرگونی است.
چون ساخت سیاسی برمبنای انحصار و استبداد و ساخت اجتماعی برمبنای کثرت و تنوع این جریان و روایت را به چالش جدی مواجه ساخته است و ظرفیتهای که بتواند دستگاه حاکم این را تداوم بخشد، وجود ندارد. از این رو انتظار میرود که در کوتاهمدت دچار ازهمگسیختگی شده و زوال یابند.
در نظم و مبانی حقوقی جدید، دولتها و حکومتها برمبنای توافق و قراردادهای اجتماعی و مدنی شکل میگیرد و اساس مشروعیت دولتها نیز از همین رویکرد میگذرد، در حالی که قصه حاکمشدن طالبان در افغانستان/خراسان کاملا واضح است و هیچگونه مبنای حقوقی و اجتماعی ندارد و ملت هیچگونه احساس همنوایی و سازگاری با دستگاه حاکم ندارد و از این رو محکوم به شکست است.