با ترور خلیلالرحمان حقانی، وزیر مهاجرین و عودتکنندهگان طالبان، گمان میرود جنگ قدرت میان ملا هبتالله، رهبر طالبان، و سراجالدین حقانی، وزیر داخله این گروه و رهبر شبکه حقانی، وارد مرحله تازهای شده است. در این مرحله، قرار نیست طرفها صرفاً به تنش لفظی بسنده کنند. جنگ قدرت حالا به حدی تشدید شده که راه حل را در حذف فزیکی طرف مقابل جستوجو میکنند نه لفاظی. اگر کاکای سراجالدین حقانی در نتیجه این جنگ قدرت ترور شده باشد، که برخی از نشانهها چنین گواهی میدهد، باید منتظر پاسخ شبکه حقانی باشیم که در ترور و انتحار مهارت به مراتب بالاتری در مقایسه با دیگر شاخههای طالبان دارد و هنوز از تمام ظرفیتهای تروریستیاش علیه حریف استفاده نکرده است. اگر ملا هبتالله آنگونه که یک رسانه هندی گزارش داده، به دنبال برکناری سراجالدین حقانی باشد، باید در هفتهها و ماههای آینده منتظر حادتر شدن جنگ قدرت میان دو طرف باشیم که حتا میتواند منجر به رویارویی مستقیم شود. در این نوشته مختصر سعی خواهم کرد نقاط قوت و ضعف دو طرف را در جنگ قدرتی که مدتهاست شروع شده بررسی کنم، و نشان دهم که کدام یک از طرفها از قدرت و امکانات بیشتری برای غلبه بر دیگری برخوردار است.
رقابتی به درازی تاریخ افغانستان
تاریخ افغانستان همیشه شاهد رقابت گاهی آشکار و گاهی پنهان اما دیرینه و پایدار میان درانیها و غلجاییها بوده است. از اهمیت این جنگ قدرت در هیچ مقطع از تاریخ افغانستان کاسته نشده و هرگز وضعیتی را شاهد نبودهایم که هر دو شاخه قبیلهای با حسن نیت عمیق و برادرانه دست از این رقابت سیاسی مزمن و مرگبار برداشته باشند. اگر به تاریخ پر از جنگ و بحران افغانستان نگاهی بیندازیم، درانیها کارنامه سیاسی درخشانتری در مقایسه با غلجاییها داشتهاند. غلجاییها با قبیلهگرایی، تعصب و تنگنظری بیشتری شناخته شدهاند و به این دلیل کمتر توانستهاند موفق عمل کنند. از نورمحمد ترهکی گرفته تا اشرف غنی همه زمان کمی در سیاست افغانستان توانستند نقش بازی کنند و با شکست و سرافکندهگی از صحنه رانده شدند. در حالی که درانیها از عبدالرحمان خان – قلمرو کنونی افغانستان در زمان او شکل گرفت – تا حامد کرزی تجربه موفقتری از خود به جا گذاشتهاند. البته این نتیجهگیری به معنای تایید استبداد آهنین و کشتار هزارهها از سوی عبدالرحمان خان و همینطور بیکفایتی و فساد لجامگسیخته رایج در دستگاه دولتی حامد کرزی، که نقش زیادی در بازگشت تدریجی طالبان به قدرت بازی کرد، نیست. آنچه این جا برجستهسازی میشود، مقایسه دولتداری درانیها و غلجاییهاست که اولی در مقایسه با دومی موفقتر بوده و دوام و پایداری بیشتری داشته است. به هیچ وجه سعی ندارم از دولتداری درانیها دفاع کنم.
به هر حال، رقابت طولانی درانی – غلجایی حالا در میان طالبان نیز به شدت جاری و ساری است. ملا هبتالله که از قبیله نورزی، مربوط به شاخه درانی، است، در حال حاضر رهبری این گروه را در اختیار دارد و هر روز که میگذرد تلاش بیشتری به خرج میدهد تا دامنه قدرت خود را گستردهتر کند. اما سراجالدین حقانی، از قبیله زدران مربوط به شاخه غلجایی، با ایستادهگی در برابر یکهتازیهای ملا هبتالله نشان داده است که بهسادهگی حاضر نیست زیر بار تمامیتخواهی او رفته و در تقسیم قدرت به سهم کمتر از آنچه در حال حاضر دارد، راضی شود. به موضعگیریهای دو طرف که نگاه کنید، متوجه میشوید که در میان طالبان این غلجاییها (شاخه حقانی) هستند که پرچم «عملگرایی» و «میانهروی» را بلند نگه داشتهاند. این رویکرد به حدی برجسته و آشکار است که رسانههای جریان اصلی در غرب سراجالدین حقانی را «تنها صدای نارضایتی» در میان طالبان عنوان میکنند و از او چهره «میانهرو» تراشیدهاند. این در حالی است که کشورهایی مثل روسیه، ایران و چین بهعنوان حامیان طالبان، مکرراً از این گروه میخواهند که حکومت فراگیر و میانهرو بسازد. با این وصف، حقانی در جنگ قدرت حمایت بیرونی را – در صورتی که اعمال شود – بیشتر میتواند به دست آورد در مقایسه با ملا هبتالله که با لجاجت تمام در برابر جهان ایستاده و بلوف میزند که اگر از بمب هستهای هم استفاده کنید، با شما تعامل نمیکنم. اما آیا با تشدید جنگ قدرت میان رهبران طالبان، کشورهای جهان از شاخه «میانهرو» این گروه در برابر جناح «تندرو» دفاع خواهد کرد، یا صرفاً به صدور اعلامیه و قطعنامه برای رسیدهگی به خواستهایشان در پیوند به رعایت حقوق بشر، رفع قیدوبندها بر زندهگی زنان، ایجاد حکومت همهشمول، مبارزه با تروریسم و … بسنده خواهند کرد؟ هنوز روشن نیست.
«محافظهکاران» و «عملگرایان»
طالبان را عمدتاً به دو جناحِ «محافظهکار» و «عملگرا» تقسیم میکنند که در میان هر دو جناح هم درانی میتوانید بیابید و هم غلجایی. رهبری یکی از آنها را درانی و رهبری دیگری را یک غلجایی بر دوش دارد. پیچیدهگی قضیه این جاست که بیشتر خودش را نشان میدهد. آیا در تنش جاری میان ملا هبتالله و سراجالدین حقانی همه درانیهای «محافظهکار» و «عملگرا» جانب رهبر طالبان و همه غلجاییهای «محافظهکار» و «عملگرا» جانب وزیر داخله این گروه را خواهند گرفت؟ اگر جواب مثبت باشد، ملا هبتالله میتواند با اعتماد به نفس بیشتری خودش را با غلجاییها درگیر کند. چون حمایت طیف وسیعی از طالبان را با خود خواهد داشت و احتمال اینکه بتواند در جنگ قدرت پشت حقانی را به زمین بزند، خیلی زیاد است. اما اگر پاسخ به این سوال منفی باشد، در این صورت ملا هبتالله شانس پیروزی به مراتب کمتری در جنگ قدرت با رهبر غلجاییها خواهد داشت. در حال حاضر، شمار طالبان «عملگرا» در مقایسه با حاکمیت نخست این گروه، بیشتر است. آنان پی بردهاند که اگر نتوانند خواستهای جهان در پیوند به رعایت حقوق بشر، حقوق زنان، مبارزه با تروریسم و ایجاد حکومت همهشمول را برآورده کنند، بهرسمیت شناخته نخواهند شد و به این دلیل، رژیم طالبانی زیاد پایدار نیست. ترس زمینگیر شدن و فروپاشی به حدی جدی است که آشفتهگی و اختلاف نظر میان سران طالبان را بیشتر از پیش کرده و حتا ممکن است به درگیری نظامی بینجامد. با این حال، اگر به وضع و حال کنونی گروه طالبان نگاه کنید، شاخه «تندرو» از قدرت به مراتب بیشتری در مقایسه با شاخه «میانهرو» برخوردار است. حتا آن دسته از سران طالبان که در میان درانیها «عملگرا» خوانده میشوند، در جنگ قدرت جاری میان هبتالله و حقانی سکوت کردهاند و اصلاً روشن نیست که چه موضعگیریای دارند. آخرین اظهار نظر یکی از آنان – ملا برادر – در مراسم فاتحه خلیلالرحمان حقانی در پکتیا نشان میدهد که طالبان «عملگرا» بهجای اتخاذ رویکرد صریح و آشکار، سعی دارند اختلافات درونی را انکار کرده و خواستار وحدت و یکپارچهگی میان این گروه شوند. به نظر میرسد که او بیش از آنکه نگران وضعیت بحرانی و آشفته کشور باشد، از فروپاشی «نظام اسلامی» مورد نظرش در افغانستان میترسد. این نگرانی به تنهایی ثابت میکند که تنشهای درونگروهی – برخلاف ادعای ظاهری ملا برادر – چقدر به مرحله حاد و خطرناک رسیده، به حدی که او بیش از هر زمان دیگری خطر از دست رفتن رژیم بر سر کار را حس میکند.
هزینه بلند مقابله با «امیرالمومنین»
در جریانهای ایدیولوژیک رهبران از نقش و جایگاه بسیار تعیینکننده و سرنوشتسازی برخوردارند. در این جریانها، به چالشکشیدن رهبران هزینه بلندی میطلبد که از عهده هر کسی برنمیآید. تنها کاری که هیچ هزینهای ندارد و شما میتوانید با استفاده از آن قدرت و مقام دردستداشته خود را حفظ کنید، پیروی کورکورانه و بیچونوچرا از دستورات رهبران است. وقتی ملا یعقوب، وزیر دفاع طالبان، میگوید که در اطاعت از رهبر مثل مرده در تخته غسل باشید، درست به یکی از اصول خدشهناپذیر و غیرقابل تغییر رژیم مورد پسندش اشاره میکند. وزیر امر به معروف و نهی از منکر طالبان نیز زمانی گفته بود که اطاعت از امیر فرض است. از آنجا که «امیرالمومنین» از نظر دینی بالاترین مرجع مذهبی و سیاسی نزد این گروه است، به چالش کشیدن آن در چارچوب دینی خیلی سخت میشود. این جا نیز سراجالدین حقانی به دشواری میتواند حریف قدرتمندی برای ملا هبتالله باشد. رهبر طالبان – مطابق به اصول داخلی این گروه – صلاحیت برکناری وزیر داخلهاش را دارد؛ اما وزیر، حتا اگر سراجالدین حقانی باشد، براساس همین اصول فاقد چنین قدرتی است. پس، حقانی باید برای مشروعیتبخشی به هر اقدامی که در برابر ملا هبتالله میخواهد انجام دهد، نیاز به برنامهریزی زیادی دارد و باید انرژی بیشتری صرف کند تا بر رهبر طالبان چیره شود.
ترس از ترویج یک سنت بد
اگر احتمالاً حقانی دست به کودتایی علیه ملا هبتالله بزند، ناخواسته اساس سنتی را خواهد گذاشت که زمانی در حزب دموکراتیک خلق رایج شد: تداوم کودتای یک جناح علیه جناح دیگر. آن حزب که خود در نتیجه یک کودتای نظامی علیه داوود خان به قدرت دست یافته بود، به شدت با سنت جاافتاده دسترسی به قدرت از طریق کودتای نظامی درگیر بود و هرگز نتوانست به این سنت بد و کشنده پایان دهد. سنت کودتای نظامی به حدی در سیاست آن روزگار رایج و جاافتاده شده بود که حتا بخشی از چپ مائوئیست نیز باری سعی کرد از این طریق طعم قدرت سیاسی را بچشد که از سوی رژیم وابسته به شوروی به شدت سرکوب شد (کودتای بالاحصار که سازمان رهایی با شماری از جریانهای اسلامگرا راهاندازی کرد. این سازمان از آن بهنام «قیام بالاحصار» یاد میکند). اما سنت کودتا نه تنها نتوانست حزب دموکراتیک را از سراشیب سقوط نجات دهد، بلکه سرعت فروپاشی آن را بیشتر کرد. هر قدر حزب تلاش میکرد از طریق کودتای درونی زمان بیشتری در قدرت باقی بماند، به همان حد به لبه پرتگاه نزدیکتر میشد. با این حال، گویا رژیم چارهای نداشت جز تندهی به کودتاهای نظامی درونی برای ماندن در قدرت. بیجا نیست که حاکمیت حزب دموکراتیک خلق در افغانستان را «رژیم کودتا» نامگذاری کردهاند. حالا، با توجه به این تجربه تلخ تاریخی، اگر یک جناح طالبان علیه جناح دیگر دست به کودتای نظامی بزنند، این سنت را دوباره در سیاست افغانستان ترویج خواهند داد، که اگر در کوتاهمدت به سود این گروه تمام شود، در درازمدت سبب تسریع روند فروپاشی آن خواهد شد. ممکن است سران طالبان این محاسبه را کرده باشند که اگر یک بار اساس سنت کودتا گذاشته شد، هیچ تضمینی وجود ندارد که کودتاگران خود قربانی کودتای دیگری شوند و این سلسله تا فروپاشی رژیم طالبان ادامه یابد. به این دلیل، در حال حاضر کمتر میتوان از احتمال وقوع کودتای نظامی در حاکمیت طالبان سخن گفت؛ اگرچه با ادامه وضعیت بحرانی کنونی، امکان وقوع هر رویدادی وجود دارد، از جمله کودتای نظامی.