شعر

بت بابل

استاد سید فضل‌الله قدسی

چه شهری! قبله‌اش سنگ هبل‌های تبر خوردست
بهارش عرصه‌ای از دشنه‌های در جگر خوردست

نمی‌چیند بر این دیوار بی‌بنیاد معمارش
مگر خشتی که بر پیشانی يک رهگذر خوردست

فضا را مِه گرفته، شهر در غربت، افق خونين
مگر بر گرده‌ی خورشید خاور نیشتر خوردست؟

خودم ديدم پری‌گل هفت نوبت داد زد مردم‌!
بلاگردان هجده ساله تیغ از پشت سر خوردست

فقط یک تن به سوی این صدا برگشت؛ اما دید
پری در شعله‌های اولین فریاد، درخوردست

در این غوغا چه جای شِکوه است از رسم تورانی
سیاوش پیش از این، دشنه از دست پدر خوردست

و خواهم دید روزی را که سمت خرمن بيداد
هجوم شعله‌ها از غیرت مردانِ «سرخوردست»

رسد روزی که عالم بشنود با دست ابراهیم
هبل از کعبه افتاده بت بابل تبر خوردست

 

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا