باستانشناسان میگویند که جنوب هندوکش گذشته تمدنی بسیار پربار داشته است. مدنیتها اما زمانی شکوفا شدهاند که این مناطق به شبهقاره هند پیوند داشته و آن را با شمال هندوکش (آسیای میانه) پل میزده است. اگر نقشه سیاسی منطقه را کنار گذاشته به نقشه طبیعی آن نگاه کنیم، کابل حاشیه هند است؛ ابرهایش از شبهقاره هند میآید و آبهایش به دامن آن سرزمین میریزد، کوههایش به آن سو خمیده و وادیهایش به آن دامنه وسیع وصل است.
تاریخ دورههای غیرباستانی و مکتوب ما نیز قصه اتصال و فاصله این سرزمین با هند است. غزنویان، غوریها، سلجوقیها، تیموریها و درانیها همه به برکت هند صاحب نام و نشان شده بودند. در تاریخ شکلگیری افغانستان معاصر نیز هند نقش محوری و حتا پررنگتر از خود این سرزمین داشته است. در اولین روزهای تشکیل پادشاهی احمدشاه ابدالی، یکی از تعیینکنندهترین اتفاقات، رسیدن مالیات پیشاور و کابل به قندهار بود و پس از آن نیز، کارکتر اصلی داستان دوره احمدشاه، هند بود.در تاریخ نوشته شده است که در زمان تشکیل حکومت احمدشاه در قندهار، کابل و پیشاور توسط یک حاکم (نواب ناصر خان) اداره میشد. در سراجالتواریخ، رسیدن بیستوشش کرور روپیه از مالیات پیشاور و کابل به قندهار، در روزهای نخست شکلگیری دولت احمدشاهی، اتفاق حسنه و «عطای حضرت یزدان» خوانده شده است. مجاورت افغانستان با هند خیلی وقتها بهراستی چون عطای یزدانی ارزشمند بوده و دوری از آن، وضعیت دردناک و شیطانی به بار میآورده است. زمانی که بریتانیا در فتح این حاشیه هند ناکام ماند، تا جایی که توانست از آن برید و باقی را به پشت خط فرضی سیاسی به زندان کشید. از آن زمان به بعد کشور ما از تحرک بازمانده و دچار پوسیدهگی شده است. زشتترین اتفاقات این دوران، از پادشاهگردشیهای هر روزه و بیپایان تا جنگهای داخلی، از گرسنهگی و فقر دوامدار تا بیبضاعتی علمی و عقبماندهگی سیاسی همه بهنحوی به این رانده شدن از هند و انزوای جغرافیایی ارتباط میگیرد.این قصه فصل، حداقل دو روایتگر داشته است. یکی ما که این طرف دیوار خود را در مالکیت بخشهایی از شبهقاره شریک میبینیم، کسانی از ما بر بخشهایی از سرزمین پاکستان دعوای مالکیت دارند و دسترسی به بحر هند و داشتن راه تجاری به هندوستان و فراتر از آن را حق طبیعی خود میدانیم و دیگری آنانی که آن سوی دیوار در خود شبهقاره زندهگی میکنند و سرزمین ما را بخش یاغی و گریزان از آغوش مادر (هند و پاکستان) میدانند، برای تصاحب و برگشتاندن آن رنجها میکشند و توطیهها میچینند. آنان نیز این دیوار را مانع رشد منطقه میدانند و معتقدند که حق مالکیت و همسایهداری، راه و ترانزیت دارند و باید این خاک ناهموار و آشوبزده «مدیریت» شود و آرام گردد تا شبهقاره به آسیای میانه وصل شود و نیروی کار و کالا بین این دو منطقه بزرگ به حرکت در آید.در این سوی، پاکستان یک کشور جعلی و مانع اتصال افغانستان به آب گرم و شبهقاره پربرکت خوانده میشود و از آن سوی، پاکستان خود را نیمه بزرگتر، قدرتمندتر و مستحقترِ این سرزمین و گذشته مشترک میداند. نام راکتهایش را غوری و غزنوی میگذارد و با سیاستمداران و گروههای سیاسی افغانستان چون برادر بزرگ و حامی برخورد میکند. وضعیت نمادین ۱۵ آگست ۲۰۲۱ که گروهی از پاکستان برای تصاحب ارگ به کابل میرفتند و جمعی از آنجا، حکومت را ترک کرده به اسلامآباد پناه میبردند، بهروشنی جایگاه پاکستان و نیز نگاه حاکمان آن کشور را به سرزمین ما آشکار ساخت.مردم افغانستان وضعیت را درک کردهاند و با ذکر اینکه کشور ما صوبه پنجم پاکستان شده، نارضایتی خود را از سیاست پاکستان ابراز میکنند؛ اما پاکستان تاکنون بهطور رسمی ادعای سرزمینی به این سوی خط دیورند نکرده و نگفته است که ما افغانستان را صوبه پنجم میسازیم، بلکه پالیسی پیگیر و پختهای را برای هموار کردن این سرزمین به روی سیاست و تجارت خود تعقیب کرده است.جنرال اسد درانی در مصاحبهای با افغانستان انترنشنل، بهتازهگی در مورد خط دیورند و رابطه افغانستان و پاکستان چند جمله کوتاه اما واضح به زبان آورده است. او گفته است که پاکستان از ظاهرشاه، کرزی و طالبان خواهان رسمیت مرز دیورند شده که به نظر او کاری مسخره بوده است. اسد درانی میگوید که مرز دیورند یک چیز مسخره است (یعنی باید وجود نداشته باشد). او میگوید که بین باشندهگان دو طرف «نباید اختلاف خلق کنیم» و مرز کنفدراسیون هم «به ساکنان دو طرف تعلق دارد». از این طریق، پاکستان به بازار آسیای میانه و مسیر انتقال لولههای انرژی دست مییابد. او از سودی که افغانستان از این کنفدراسیون خواهد برد، در آن گفتوگو چیزی نگفت، ولی اگر خبرنگار میپرسید، احتمالاً دسترسی ساکنان این سوی خط دیورند به بازار پاکستان را یاد میکرد.با شنیدن سخنان اسد درانی، سوابق بحث کنفدراسیون بین افغانستان و پاکستان را جستوجو کردم و متوجه شدم که در پاکستان، میان پشتونهای صاحب قدرت و متعهد به پاکستان، کنفدراسیون بحث جدی و تاریخی بوده است. در واقع در پاکستان سه رویکرد نسبت به مساله دیورند و افغانستان وجود داشته است. یکی از این رویکردها، رویکرد جنرالهای قدرتمند غیرپشتون است که تلاش داشتهاند سیاست بریتانیا را در برابر افغانستان ادامه دهند. در این روش، تفنگ و دیپلماسی همزمان به هدف کنترل و سرکوب تا سرحد تسلیمی به کار میرود. در هر جا گفتوگو اثرگذار نباشد، مثل جنگهای اول و دوم افغان و انگلیس با تفنگ و راکت (تنظیمهای جهادی و طالب) به جان افغانها شلاق بکوبند و زمانی که شلاق تکراری یا غیرموثر شد، با شاه شجاع و دیپلماسی به میدان آیند.رویکرد دوم از پشتونهای استقلالطلب و خودمختاریخواه بوده است. آنان با دولت پاکستان همکاری نکرده و در عوض از طریق مهاجرت به افغانستان، تبلیغ میان ساکنان خیبرپختونخوا و مناطق قبایلی کوشیدهاند مناطق پشتوننشین آن سوی خط دیورند را بسیج کرده از بدنه پاکستان کاملاً جدا کنند یا به خودمختاری داخلی برسانند.گروه سوم افرادی چون اسلم ختک و اسد درانی هستند که در دستگاه اداری و نظامی پاکستان صاحب قدرت بوده و به پاکستان واحد تعهد داشتهاند، ولی در عین حال برای ارتقای جایگاه سیاسی پشتونها در پاکستان، حل مشکل دیورند و اتحاد افغانستان و پاکستان برای ساختن کنفدراسیون تلاش میکردهاند. در اینجا، تلاشهایی را که پاکستانیها برای ایجاد کنفدراسیون کردهاند، کوتاه مرور میکنیم.
الف) موضع بریتانیا
براساس مقالهای که در وبسایت روزنامه پاکستانی دان در سال ۲۰۰۵ نشر شده است، در ماه جولای ۱۹۴۷ مثل جولای ۲۰۲۱ تحولات بسیار سریع در حال شکلگیری بود. مثل پارسال آن وقت نیز یک سرزمین به نیروی نیابتی واگذار میشد و ابرقدرتی در حال ترک منطقه بود، اما هنگام ترک نیز صلاحیت تقسیم سرزمین و واگذاری قدرت را نزد خود حفظ کرده بود. در ماه جولای ۲۰۲۱ افغانستان مضمون آن سیاست بود و در جولای ۱۹۴۷ هندوستان. در آن ماه که آخرین آمادهگیها برای اعلام دولت مستقل پاکستان گرفته میشد، حکومت شاهی افغانستان کوشید بریتانیا را قانع سازد تا مناطق پشتوننشین هندوستان را استقلال یا خودمختاری بدهد. شاهمحمود خان، کاکای ظاهرشاه، صدراعظم بود و برای جلب حمایت بریتانیا به لندن سفر کرد. اما وزیر خارجه بریتانیا گفته بود که ایالت سرحدی شمالغربی (پختونخوای کنونی) بخش جداناپذیر هندوستان است و قبلاً از سوی دولت افغانستان نیز این امر به رسمیت شناخته شده است. شاهمحمود خان با نارضایتی آنجا را ترک میکند و دولت افغانستان در واکنش، دست به دامان سازمان تازهتاسیس ملل متحد میزند و در آنجا در برابر رسمیت پاکستان مخالفت و از افراد و نیروهای جداییطلب در مناطق قبایلی حمایت میکند. به تاریخ ۱۴ آگست ۱۹۴۷، دولت پاکستان رسماً اعلام موجودیت کرد (پارسال به تاریخ ۱۴ آگست طالبان به دروازههای کابل رسیده بودند) و پسانها طی رفراندمی که هنوز از سوی بیشتر ساکنان دو سوی خط دیورند توطیه سیاسی خوانده میشود، ایالت سرحدی شمالغربی رسماً به خاک پاکستان الحاق گردید. اما طرفهای منازعه دست از تلاش برنداشتند. بخشی از تلاشها برای ایجاد کنفدراسیون بود.
ب) حمایت ایالات متحده
یکی از طراحان و مبلغان پیگیر کنفدراسیون در آن سالها، اسلم ختک بود. آقای ختک، متولد سال ۱۹۰۸ در چترالِ ایالت پشتونخوا، در زمان ایجاد پاکستان از کادرهای شناخته شده در دستگاه اداری هند بریتانوی بود. در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده و با بروکراسی هند بریتانوی، ماموریتهای مختلف انجام داده بود. او در سالهای ۱۹۵۶-۱۹۵۷ سفیر پاکستان در کابل بوده و برای حل معضل دیورند بین افغانستان و پاکستان تلاشهای بسیار کرده بود. در زندهگینامه اسلم ختک از زبان خود او نقل شده است که طرح کنفدراسیون، اول از سوی رهبری پاکستان جدی گرفته نشد و آن بخشی از اردو و سیاست پاکستان که خواهان برخورد انگلیسی با افغانستان بود، در پاسخ به درخواست حمایت از گفتوگوها میان پاکستان و افغانستان گفته بود: مساله افغانستان را با چند بم استراتژیک حل میکنیم!
اما پشتونهای متنفذ در دستگاه نظامی و اداری پاکستان، از تلاش خود دست برنداشته و همزمان در کابل و اسلامآباد برای نزدیک کردن دو کشور لابی کرده بودند. در کابل، آن زمان داوودخان صدراعظم و صاحب صلاحیت بود. اسلم ختک، گفته است که برای نزدیک شدن به داوودخان کوشیده بود نخست با نزدیکان او صحبت کند. از این رو اول اعتماد شاهولیخان و شاهمحمود خان، کاکاهای داوود را جلب کرده و به آنان گفته بود که پاکستان و افغانستان اگر بخواهند میان دو کشور قدرتمند هند و شوروی دوام بیاورند، باید کنار هم بایستند. بعد از آن با حمایت آن دو، به جلب حمایت داوود خان کوشیده بود. به گفته اسلم خان، داوود چند ملاحظه داشت؛ اول اینکه او باور داشت پاکستان در پی تصرف و الحاق افغانستان است و از همین رو حرف «ا» را که شروع کلمه افغان است، در ترکیب نام پاکستان گذاشتهاند. دیگر اینکه بدون حمایت یک ابرقدرت، ایجاد کنفدراسیونی که در آن دو کشور در مسایل داخلی خود استقلال داشته باشند، ممکن نیست. بعد از مذاکرات بسیار، داوود خان توافق کرده بود که اگر ایالات متحده از این طرح حمایت کند، او نیز حاضر به همکاری خواهد بود.
ایالات متحده نیز از کنفدراسیون حمایت کرده و کمکهای توسعهای قابل توجه را وعده سپرده بود. تعهدات عمده امریکا از این قرار بوده است:
توسعه بندر کراچی؛
توسعه بندر گوادر؛
تمدید خط آهن از لندیکوتل تا جلالآباد؛
تمدید خط آهن از چمن تا قندهار؛
مساعدت پنج هزار لوکوموتیف و ۵۰۰ واگن برای خط آهن کنفدراسیون افغانستان ـ پاکستان. ظاهر شاه و داوود خان برای مذاکره بر سر جزییات طرح به پاکستان سفر کرده و سکندر میرزا، رییس جمهور و حسین شهید سهروردی، صدراعظم پاکستان، از کابل دیدار کرده بودند.
این روند بهزودی متوقف شد. در سفری که داوود خان به کراچی داشت، از روی قایقی به سوی هیات گلوله فیر شد و اسلم ختک زخم برداشت. این طرح دشمنان داخلی و خارجی بسیار داشته است. هند، اتحاد جماهیر شوروی، آنعده جنرالان پاکستانی که تصور میکردند تصاحب افغانستان و مدیریت آن با «بمباران استراتژیک» بهصرفهتر از کنفدراسیون است و پشتونهایی که استقلال خیبرپختونخوا و مناطق قبایلی یا الحاق آن به افغانستان را میخواستند، همه از متهمان کارشکنی در برابر آن طرح هستند.
د) توسل به بمهای استراتژیک
در اکتوبر ۱۹۵۸، بعد از چندین ماه بحران سیاسی در پاکستان، جنرال مشهور پاکستانی ایوب خان که در سال ۱۹۵۱ اولین رییس اردوی بومی این کشور شده بود، قدرت را به دست گرفت و اولین رییس نظامی دولت پاکستان شد که از طریق کودتا به قدرت میرسید. اتکا بر بم استراتژیک در برابر افغانستان، از او نقل شده است. اسلم ختک گفته است که در سال ۱۹۵۶ صدراعظم پاکستان، سهروردی، مقامهای بلندپایه کشورش را به جلسهای دعوت کرد تا روی مساله افغانستان بحث کنند. جنرال ایوب خان که رییس اردو بود، با لحن انگلیسمآبانه گفته بود: «مساله افغان؟ مساله افغان چیست؟ مقداری بمباران استراتژیک و تهاجم زرهی یکباره و برای همیشه حلش خواهد کرد!» به قدرت رسیدن او، میتواند علت اصلی پایانیابی تلاشهای سیاسی برای ایجاد کنفدراسیون بوده باشد. پس از آن، پاکستان برای بیش از نیم قرن مشغول تلاش برای اداره افغانستان از طریق بمهای استراتژیک بوده است. آنان چند نسل از جنگجویان افغان را در خاک خود تربیت و حداقل سه دوره جنگ ویرانگر را در این سرزمین تمویل و حمایت کردند. مدارس و نیروهای محافظهکار مذهبی منبع اصلی تهیه بمهای استراتژیک در اختیار پاکستان بودهاند. طالبان با لشکر نیروهای تکفیری و جهادی خود در این سه دهه تصویر وحشتناکی از بمهای استراتژیک آن کشور را به نمایش گذاشتهاند. اما در حاشیه این جریان، همواره صداهایی از برخی حلقات پاکستانی برای ایجاد کنفدراسیون شنیده میشده است. در آستانه سقوط دولت نجیب، زمانی که مجاهدین در پیشاور حکومت موقت ساخته بودند، نیز از زبان گلبدین حکمتیار سخنی در این مورد در رسانهها نقل شده بود و با توجه به موقعیت آقای حکمتیار، آن سخنان را انعکاس صدای حلقاتی در اردو و استخبارات پاکستان تعبیر کرده بودند. در آن سالها جنرال اسد درانی مدتی (۱۹۸۸ و ۱۹۸۹) رییس آیاسآی بود.
اکنون نیز اسد درانی در موضع متفاوت از هیات حاکم در راولپندی و اسلامآباد سخن میگوید و در واقع از طیفی نمایندهگی میکند که ضمن تعهد به پاکستان، خواهان برداشتن یا کمرنگسازی خط دیورند هستند. او در گفتوگوی تازهاش سیمکشی مرزی را که پاکستان در یک دهه گذشته انجام داده است، خطا و به ضرر منطقه خواند. آقای درانی که بعد از فراغت از لیسه تا زمان تقاعد، در اردو و استخبارات پاکستان فعالیت داشته، در هر دو جنگ مهم ۱۹۶۵ و ۱۹۷۱ هند و پاکستان جنگیده و دوران تقاعدش را نیز در پستهای مهمی چون سفارت سپری کرده است. حتماً اکنون نیز از روابط گسترده با اردو و استخبارات آن کشور برخوردار است و سخنانش میتواند صدای طیفی از جنرالان و سیاستمداران آن کشور باشد، بهخصوص از این جهت که اردو و استخبارات پاکستان بهشکل مافیایی و پدرخواندهگی اداره میشوند و نقش متقاعدان در آنها بسیار پررنگ است.
ه) ویژهگیهای کنفدراسیون
کنفدراسیونی که کسانی چون اسد درانی میخواهند، چه خصوصیاتی دارد؟ متاسفانه، خبرنگار افغانستان انترنشنل در آن مصاحبه سخن درانی در مورد کنفدراسیون را جدی نگرفت و از او توضیح نخواست که آیا طالبان چنین ماموریتی دارند یا راه را برای ساختن کنفدراسیون هموار میکنند و آن کنفدراسیونی که پاکستانیها میخواهند، چگونه خواهد بود؟ من برای درک موضع او در اینجا به بخشهای دیگر آن مصاحبه و نیز مقالهای که آقای درانی با عنوان «تصمیمگیری استراتژیک در پاکستان» برای انستیتوت مطالعات استراتژیک اسلامآباد نوشته است، اتکا میکنم.
درانی در مقالهاش برای تصامیم استراتژیک سه ویژهگی اصلی قایل شده است: اول) اینکه تصامیم اساسی و تعیینکننده در واکنش به یک تحول که بیشتر مواقع غیرمنتظره است، گرفته میشود. دوم) این تصامیم در حلقه کوچک تصمیمگیری اتخاذ میشود. سوم) این تصامیم قطعی و تغییرناپذیر نیستند، بلکه با پیشرفت اوضاع در آن تعدیلات و اصلاحات لازم وارد میشود. او از تصمیم ضیاالحق برای حمایت از مجاهدین مثال میآورد و میگوید که با تهاجم شوروی به افغانستان، پاکستان با اتفاقی روبهرو شد که به تصمیمگیری حیاتی نیاز بود. جنرال ضیا در حلقه کوچک مشاورانش این تصمیم حیاتی را گرفت و فیصله شد که از «مقاومت» مردم افغانستان علیه شوروی حمایت استخباراتی شود. با پیشرفت اوضاع، امریکا و متحدان غربیاش فرا رسیدند، بعد هزاران جهادی از کشورهای اسلامی سرازیر شدند که کشورهای مبدأ از آمدن آنان شاد بودند و احساس میکردند از شرشان خلاص خواهند شد و پاکستان نیز خرسند بود که جنگجویان رایگان در اختیارش قرار گرفتهاند. در عین حال جنگجویان خارجی از داشتن میدان تمرینی که در آن پخته شده و برای جنگهای بعدی در کشور خود آماده میشوند، خشنود بودند. این تازهواردان باعث تعدیلاتی در تصامیم اصلی پاکستان شد. نیروهای سیاسی و نظامی مختلف آمدند و رفتند، اتحادهایی شکل گرفت و از هم پاشید، اما اهداف اصلی تغییر نکرد، از جمله این اهداف:
۱- خروج نیروهای خارجی (در زمان جهاد، عساکر شوروی و در بیست سال گذشته نیروهای غربی) از افغانستان یکی از اهداف اصلی پاکستان در نیم قرن گذشته بوده است. درانی در آن مقالهاش از این هدف یاد کرده و در مصاحبه اخیرش نیز گفته است که «اگر نیروهای خارجی، از هر کشوری، در افغانستان وجود داشته باشد، ما به مشکل مواجه میشویم.» پاکستان تنها حضور نیروهای خارجی غیرپاکستانی را در افغانستان مشکل نمیپندارد، بلکه هر گونه نفوذ خارجی در افغانستان و رابطه ویژه افغانها را با کشورهای دیگر، مشکلساز میخواند. از این رو کنترل سیاست خارجی افغانستان، از اهداف استراتژیک پاکستان است و ساختن کنفدراسیون نیز به همین هدف دنبال میشود.
۲- حکومت مستقر در کابل باید بر این سرزمین حاکم باشد و نظم و امنیت را در سراسر کشور به وجود آورد تا پاکستان به بازار افغانستان و آسیای میانه کالا عرضه کند و لولههای نفت و گاز از شمال به جنوب بدون مانع، برای تولید کالا و عرضه خدمات، انرژی و سرمایه انتقال دهد.
۳- ناسیونالیسم و ملیگرایی در افغانستان سرکوب شود. افغانستانی که در آن هویت ملی مهم باشد، در تقابل با سیاست پاکستان قرار میگیرد و برنامه کنفدراسیونی که اسلامآباد میخواهد، خنثا میشود. ناسیونالیسم استقلالطلب است و پاکستان با استقلال افغانستان مشکل دارد. از همین رو، طالبان که به گفته اسد درانی صدچند نسبت به حاکمان دوره جمهوری بهترند، بیرق، سرود ملی، قانون اساسی، زبان فارسی، جشن نوروز و دیگر نمادهای ملی و استقلال افغانستان را سرکوب میکنند و در عوض هویتی برای کشور میتراشند که کشور پاکستان برمبنای آن ایجاد شده است: اسلام. پاکستان که با شعار حفاظت از حقوق مسلمانان شبهقاره هند ایجاد شد، هویت ملیاش را کوشیده است بر آن شعار بنا کند. پایتختش را اسلامآباد نام گذاشته، دولتش را جمهوری اسلامی پاکستان خوانده، هزاران مدرسه ایجاد کرده و سالها است که قرارداد پروژههای جهادی و جهادپروری را طرح و اجرا میکند. طراحان استراتژی کنفدراسیون و بم استراتژیک هر دو در پاکستان تصور میکنند، مردم افغانستان را که سنتی و باورمند به ارزشهای اسلامیاند، با این طرح میتوانند از هویت ملی خالی کرده و بر محور اسلامآباد صاحب هویت تازهای سازند که در آن خط دیورند رنگ ببازد و حرکت کالا و انسان از اطراف دریای سند تا آن سوی دریای آمو با مانعی روبهرو نشود.
تنش بین پاکستان و افغانستان و اختلاف نظر بر سر عوامل این تنشها، مانعی جدی در راه انکشاف هر دو کشور است. افغانستان بدون اتصال به بازار بزرگ شبهقاره هند و از آن طریق به آب و جهان، نمیتواند به ثبات برسد. پاکستان که با همسایه بزرگش هند روابط خصمانه دارد، تا زمانی که افغانستان انکشاف نیافته، درگیر جنگ و بدون راه در شمالغربش افتاده باشد، به ثبات و انکشاف دست نخواهد یافت. اما، آیا ساختن کنفدراسیون با تحمیل و مارش طالبان قرون وسطایی برای زدودن هویت افغانستان، دستیافتنی خواهد بود؟
برگرفته از 8صبح