درامد:
اولین نکتهای که باید قبل از ورود در این زمینه ذکر شود این است که؛ گروها و جریانهای افراطی مانند: طالب، داعش و سایر گروهای ایدیولوژیک، تا قبل از رسیدن شان به حکومت و حاکمیت نگران و یا حداقل دغدغه مشروعیت خودشان را بصورت نظری ندارند. این گروها اولا اقدام به تصاحب قدرت زده و به صورت میدانی فعال میگردند و بعدا برای مشروعیت بخشیدن به اقتدارشان در صدد توجیه شرعی بر میآیند. گروه طالبان در افغانستان نمونه بسیار واضح و روشن این گونه گروهاست. ما در این نوشته تلاش داریم تا از منظر فقهی بحث مشروعیت حکومت طالبان را که زیر نام امارت اسلامی دارند فعالیت میکنند، به بررسی بگیریم. دیده شود که آیا اصول و کارشیوهای که برای مشروعیت دینی برای دولتهای اسلامی تعیین شده است طالبان چقدر با این معیارها هماهنگی دارند و آیا از دل این نوع معیارها برخواسته اند و یا خیر؟.
گروه طالبان یک گروه اند و آن هم یک گروه ایدیولوژیک جنگی. که ویژگیهای اساسی آنها چند مشخصه ذیل میباشد. یک: «افغان» بودن؛ یعنی اکثریت نفوس طالبان را خود«افغانها» تشکیل میدهند.
دو: ملاگرایی، واقیعت امر این است که طالبان اکثریت شان برخاسته از مدارس دینی اند.
سه: نمایندگی از یک فرهنگ مشخص و بدوی میکنند.
چهار: اینکه برآمده از فقه حنفی و جریان دیوبندیسم هستند. این چهار مشخصه در واقع ماهیت و تشکل طالبان را تشکیل میدهد. از این رو؛ برای شناخت، تحلیل و داوری در مورد تالبان این چهار عنصر کمک فراوانی میکنند. با توجه به همین عناصر ما به فهم، تحلیل و مشروعیت دینی طالبان نزدیک میشویم.
اگر در یک نگاهِ گلی دین اسلام را به سه بخش تقسیم بندی کنیم مسیر راه و بحث مان مشخص خواهد شد. عقاید و عبادات، اخلاقیات و مسایل اجتماعی.«که حکومت هم در زیر مجموعه سوم قرار می گیرد» مجموعه عناصر سهگانه فوق به متن اولی اسلام، سنت و عملکرد پیامبر اسلام پیوند داده و یا از آنها بصورت منابع استفاده میشود. که از این مجموعه عقاید و عبادات مستقیمن به قرآن و سنت ارجاع داده میشود. بخش سوم به دلیل اینکه مسایل اجتماعی است بحث ما متوجه تشکیل و دولت داری میباشد و این مسأله مستقیم به قرآن و سنت ارجاع پیدا نمیکند.
به دلیل اینکه، در قرآن کریم و سنت تشکیل حکومت داری و شیوههای مشروع حکومت داری مشخص نشده است. در تاریخ مسلمانان چند دوره مشخص و معین وجود دارد که اکثریت از گروهای ایدیولوژیک افراطی رشته و پیوندهای فکری_دینی شانرا بدانها مرتبط میسازند. یکی، عصر نبوی، زمان خلفای راشدین، سلسله آموزها، عباسیها و….
در عصر نبوی تمام مسلمانان درستی و نادرستی امور شان را از دو منبع اخذ میکردند.«کتاب و سنت». از این لحاظ عقاید، عبادات و اخلاقیات با توجه به تقسیم بندی که انجام دادهایم در ذیل همین دوره قرار میگیرند. یعنی در مورد سیاست و ساختار سیاسی و حکومت نه در قرآن و نه در حدیث مورد مشخصی وجود دارد که اطاعت و انجام آنها برای مسلمانان الزامی باشد. یعنی همه علمای اسلام توافق دارند که دین اسلام مشخصن برای دولت داری و حکومت ساختار مشخصی را تعیین نکرده است بلکه آنرا به دوش خود مسلمانان با توجه به شرایط و مصلحتهای زمانه شان گذاشته است. از همین بابت است که هیچ گروه دینی ادعا ندارد که ما برخواسته از ساختار مشخص اسلامی هستیم که خدا و پیامبر اسلام بدان امر کرده باشند. به یاد داشته باشیم که حضرت محمد ص پیامبر خدا بود که در راس قدرت بود که تجربهی او قابل تکرار و تجربه مجدد نمیباشد از همین لحاظ نام دولت او به عنوان دولت نبوی معرفی شده است.
بنابراین قصه و مشکل زمانی بلندشد که حضرت پیامبر اسلام وفات میکند و مسلمانان بی سرپناه میشوند و کوشش دارند که بعد از این مسوولیت را خود به عهده بگیرند. این دوره که دوره «خلفای راشدین» در تاریخ
مسلمانان نام دارد، سر آغاز اختلاف ها از همین جا کلید میخورد. از همین رو است که اختلافها برسر جایگزینی پیامبر آغاز میشود. بالاخره حضرت ابوبکر صدیق رض بر اساس«شورا و بیعت» به عنوان خلیفه انتخاب میگردد. یعنی نکته مهم این است که «شورا و بیعت» تنها راه مشروعیت دینی در حکومتهای اسلامی بوده است. همین طور داستانهای سه خلیفه مسلمانان دیگر با اندک اختلاف«به دیدگاه اهل تشیع فعلن کاری نداریم»زمان خلافت و شیوه تعیین شدن شان بر همین منوال ادامه پیدا میکند. یعنی ریشهها و ادعاهای مشروعیت دینی تالبان بر میگردد به دوره خلفای راشدین. از این رو چهار خلیفه مسلمانان از طریق «شورا و بیعت» انتخاب شده اند.