تحلیل و تبصره سیاسیسیاسی و اجتماعیفرهنگ و ادبیاتمقالاتمقالات اجتماعی

قرائت فقرزده از اسلام: همه چیز، ممنوع!

نویسنده: عبدالشهید ثاقب

یکی از نام‌هایی که شماری از نویسندگان بر رژیم طالبان گذاشته‌اند، «رژیم ممنوعیت‌ها» است:

فهمی هویدی، از روزنامه‌نگاران اسلام‌گرای مصری که کتابی در باره طالبان نگاشته‌است، در توصیف حاکمیت طالبان می‌گوید رژیمی است که در آن «همه چیز ممنوع است، مگر این‌که خلافش ثابت شود» محمد قاید، از نویسندگان مطرح ایران، در باره تجربه مضحک حکومت‌داری طالبان می‌گوید که در نظام آن‌ها «عمدتا دو نوع فعالیت مجاز شناخته می‌شد: طاعت پروردگار و کشت گیاهان مخدر».

«رژیم ممنوعیت‌ها» اتفاقا توصیف بسیار قشنگی و اسمی با مسمای برای تجربه حکومت‌داری طالبان است. این گروه هم در دور نخست حاکمیت خود در سال 1988 و هم در دور کنونی که از 15 اگست سال 2021 آغاز گردیده است، یک رژیم سخت‌گیرانه و متحجرانه‌ای را برقرار کرده‌اند که در آن حتا پوشیدن کت و شلوار و شنیدن موسیقی جرم محسوب می‌گردد و به دختران اجازه تحصیل در مکاتب داده نمی‌شود. کسی اگر خلاف آن رفتار کند، باید منتظر شلاق پولیس مذهبی و محتسبان باشد.

وقتی به نقشه سیاسی جهان نگاه کنیم، می‌بینیم که در دنیای کنونی، 49 کشور مسلمان وجود دارد و در شماری از مناطق دیگر – چین، بالکان، روسیه و اروپای غربی – نیز اقلیت‌های بزرگ مسلمان زندگی می‌کنند. مردمان همه این جوامع مسلمان‌اند، اما مانند طالبان سخت‌گیر و متعصب و متحجر نیستند.

پس پرسش این است که قرائت سادیستی طالبان از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ چرا طالبان می‌پندارند که اسلام ایدیولوژی ممنوعیت‌ها است و بس؟

آن‌چه در زیر می‌آید، تلاشی است برای تبیین جامعه‌شناختی تحجر و تعصب طالبانی.

فرضیه‌ام این است که آن‌چه را طالبان به عنوان شریعت اسلامی معرفی می‌کنند، خوانشی است فقرآلود از اسلام و برخاسته از الگوی زندگی مردمان فقیر و روستایی استان‌های جنوب افغانستان و شمال پاکستان.

 

تفکر فقر

یکی از مواردی را که همه پژوهش‌گران روی آن توافق نظر دارند، این است که خاستگاه جغرافیایی طالبان، مناطق روستایی و به ویژه سه ولایت کندهار، هلمند و زابل است. ولایاتی که از آن به نام لوی کندهار نیز یاد می‌کنند. حوزه لوی کندهار اگرچه در تاریخ معاصر افغانستان بیش‌ترین نقش را در تحولات سیاسی کشور داشته است؛ طوری که از زمان احمدشاه ابدالی تا به امروز زمام‌داران از این حوزه بوده‌اند. اما با این همه، این مناطق از لحاظ توسعه فرهنگی و عمرانی عقب‌افتاده‌تر از سایر مناطق کشور بوده و فقر بی‌سوادی در میان ساکنان آن بی‌داد می‌کند.

طالبان –  چه آن‌هایی که از این مناطق برخاسته‌اند و چه آن‌هایی که از روستاهای سایر مناطق افغانستان به این جنبش پیوسته‌اند- اکثراَ از خانواده‌های فقیراند.

یکی از واقعیت‌هایی که پژوهش‌گران مسایل افغانستان بدان کم‌تر توجه کرده‌اند نسبت فقر با قرائت طالبانی از اسلام است. کارل مارکس می‌گفت که بنیة اقتصادی آدم‌ها تعیین‌کنندة شعور اجتماعی شان است. اگر بنا را بر این حرف بگذاریم، باید بکاویم که فقر چه تاثیرهایی روی نگرش، جهان‌بینی، شیوه آموزش و پرورش و، سرانجام، روی تفکر آدم‌های فقیر می‌گذارد.

پژوهش‌گری به نام روبی. ک. پاین، مقاله‌ای دارد زیر عنوان «تفکر فقر».  او در این مقاله استدلال می‌کند که هنگامی که انسان‌ها سه نسلی پیهم در فقر زندگی کنند، ناخودآگاه در زندگی شان یک‌سری هنجارهای پنهانی شکل می‌گیرد که متفاوت از هنجارهای پنهانی ثروت‌مندان و طبقه متوسط است.

او در مقام مقایسه میان هنجارهای این سه طبقه اقتصادی می‌گوید:

1) نیروهای محرک تصمیم‌گیری برای ثروت‌مندان پیوندهای اجتماعی، مالی و سیاسی است. برای طبقه متوسط کار، دستاورد و امنیت مادی است. برای طبقه فقیر زنده‌ماندن، روابط و سرگرم‌شدن.

2) مایملک ثروتمندان دارایی‌های موروثی، کالاهای کمیاب و نسب خانوادگی است. مایملک طبقه متوسط، اشیای مختلف است. مایملک تهی‌دستان، آدم‌ها هستند.

3) طبقه ثروت‌مند، جهان را از منظر بین‌المللی تعریف می‌کند. طبقه متوسط، از منظر ملی. اما جهان فقرا، در محله‌ای شان خلاصه می‌شود.

4) منازعات و دعواها در میان ثروت‌مندان توسط وکلا حل و فصل می‌گردد. در میان طبقه متوسط، با مذاکره و گفتگو. اما در میان تهی‌دستان، با درگیری‌های جسمی و فیزیکی.

5) غذا را ثروت‌مندان بر حسب نحوه ارائه و سفره‌آرایی ارزیابی می‌کنند. طبقه متوسط با معیار کیفیت می‌سنجند. اما فقرا با سیرشدن.

6) ثروت‌مندان اطلاعات مهم را با همدیگر به صورت کلامی و به واسطه طرد و پذیرش منتقل می‌کنند و کم‌تر هیجانی می‌شوند. طبقه متوسط به صورت کلامی، و فقرا اما به صورت غیرکلامی و در قالب ابراز هیجانات و سر و صدا ابراز می‌دارند.

7) ثروت‌مندان آینده فرد را از منظر حق حکم‌رانی و آموختن وظایف آن پیش‌بینی می‌کنند. طبقه متوسط، اما آینده را متعلق به انتخاب‌های او می‌دانند. فقرا به تقدیر و خوش‌شانسی و بدشانسی اعتقاد دارند.

هنجارهای فقر، به باور او، از سه عامل نشئت می‌گیرند.

  • تلاش برای بقا؛ 2) روابط انسانی 3) و سرگرم‌شدن.

آدم‌هایی که در فقر زندگی می‌کنند، همه هم و غم شان این است کاری کنند که لقمه نانی برای شب خود تهیه کرده و بقای خود را تضمین نمایند. ارزش‌های فقرا، ارزش‌های بقامحور است. از آن‌جایی که در دنیای فقرا، آدم‌ها مایملک خانواده‌اش محسوب می‌گردد، آن‌ها آموزش و پرورش را تهدیدی برای بقای خود می‌پندارند. زیرا آدم‌ها هنگامی که تحصیل می‌کنند، اغلب خانواده و ارزش‌های سنتی آن را ترک می‌گویند.

بیایید نقش این هنجارهای پنهانی را در شکل‌گیری قرائت خشن و سخت‌گیرانه طالبان بررسی کنیم:

تعریف جهان از نظر محلی

پیش‌تر گفتیم یکی از هنجارهای پنهانی طبقه فقیر، تعریف جهان از منظر محلی است. اگر ثروت‌مند جهان را از منظر بین‌المللی تعریف می‌کند و طبقه متوسط از منظر ملی؛ طبقه تهی‌دست اما آن را در محله خود خلاصه می‌کند. زیرا توانایی مالی سفر و سیاحت را ندارد و رابطه‌اش با دنیای خارج کاملا قطع است.

در باره اهمیت سفر، سخن‌های بسیاری گفته شده است تا سرحدی که انسان‌شناسی مانند ویکتور ترنر از «سفر» بین زمان‌ها، منزلت‌ها و مکان‌ها به عنوان عامل خلق معنا یاد می‌کند. یکی از فواید سفر، تعدیل تفکر آدمی، وسعت‌بخشیدن به افق دید جغرافیایی و فرهنگی و رهانیدن مردمان از تعصب و تحجر است. سفر باعث می‌شود که شما با فرهنگ‌های متنوع و گوناگون آشنا شوید و طرز زندگی خود را تنها طرز زندگی مسلم در جهان تصور نکنید.

جهان اسلام، جهان متنوع و چندگونه است. آموزه‌های اسلامی، فرهنگ و عنعنات، از یک کشور تا کشور دیگر و از یک گوشه تا گوشه دیگری این جغرافیای پهناور تفاوت می‌کند. ابن بطوطه از معروف‌ترین جهان‌گردان اسلام، وقتی به اکناف و اطراف این جغرافیای پهناور سفر می‌کند، از دیدن برخی رسوم و عنعنات شگفت‌زده می‌شود که من آن را در برخی مقالات دیگری خود مفصلا ذکر کرده‌ام.

بنابراین تا سفر نکنی، به این تنوع و تفاوت‌ها پی نمی‌بری. و این باعث می‌گردد که شیوه زیست روستا و محله خود را تنها شیوه زیست ممکن و مطلوب اسلامی بدانی. سخت‌گیری و ممنوع اعلام‌کردن سایر شیوه‌های زندگی از این نابلدی سرچشمه می‌گیرد. فقر باعث می‌شود که آدم‌ها نتوانند به کشورهای دیگر سیر و سفر کنند. بنابراین، آدم فقیر نمی‌تواند درکی از این تنوع داشته باشد. جهان را از منظر محلی تعریف می‌کند و همه برداشت او از دنیا در دهکده‌اش خلاصه می‌شود. طالبان متاسفانه هم به دلیل این‌که از میان طبقات فقیر جامعه برخاسته‌اند و هم به علت‌ تحریم‌هایی که بالای شان وضع شده است، کم‌ترین امکان سفر به خارج را داشته‌اند. کل تجربه آن‌ها از سفر به خارج، سفر تا مناطق قبایلی پاکستان خلاصه می‌شود که آن‌جا عقب‌افتاده‌تر از نواحی روستایی افغانستان است.

یکی از طالبان برایم حکایت می‌کرد که وقتی نخستین‌بار وارد کابل شدیم، در منطقه خیرخانه برای ما احوال دادند که در یکی از بیمارستان‌های زنانه دزد وارد شده است. برای گرفتاری دزد رفتیم، اما وقتی قابله‌ها را با یونیفرم‌های شان دیدیم، دزد را رها کرده و به کتک‌کاری آن‌ها پرداختیم. چون پیش از آن ما هرگز قابله‌ای را ندیده بودیم.

توسل به خشونت و ارتباطات غیرکلامی

پیش‌تر به اجمال گفتیم که یکی از هنجارهای پنهانی طبقه فقیر، توسل به خشونت و ارتباطات غیرکلامی است. زبان‌شناس هلندی، مارتین یوس، معتقد است که در تمام زبان‌های جهان پنج سیاق کلامی وجود دارد:

  • سیاق ثابت: همیشه واژه‌های ثابتی به کار می‌رود. مانند سوگند وفاداری و ادعیه.
  • سیاق رسمی: نحوه گزینش واژه‌ها و ساخت معمول جملات در مجامع کاری و آموزشی. واژگانی متشکل از 1200 تا 1600 کلمه.
  • سیاق مشورتی: ترکیبی از سیاق رسمی و غیررسمی.
  • سیاق غیررسمی: زبان معمول میان دوستان و برخاسته از سنت شفاهی فرهنگ‌ها. واژگانی متشکل از 400 الی 800 واژه. در سیاق غیررسمی، اغلب جمله‌های شکسته استفاده می‌شود و هم‌چنان گویندگان به صورت مداوم از بیان غیرکلامی استفاده می‌شود. واژه‌های انتزاعی‌اش اندک است و کلی‌گویی‌اش بسیار.
  • سیاق خودمانی: زبان معمول میان همزادها و عشاق: زبان بسیار خصوصی در مورد فعالیت‌های خصوصی.

تحقیقات نشان می‌دهد که آدم‌های فقیر از این پنج سیاق زبانی، بیش‌تر از سیاق غیررسمی استفاده می‌کنند. «ماریا مونتانو هارمون، زبان‌شناس لاتین‌تبار ساکن کالیفرنیا، در تحقیقی در مورد دانش‌آموزان فقیر در مقطع متوسطه، نتیجه می‌گیرد که تعداد دانش‌‌آموزانی که دانش کلامی فراتر از سیاق  غیررسمی دارند، بسیار اندک است و این در مورد والدین شان نیز صدق می‌کند». یا به تعبیر دیگر: آدم‌های فقیر به زبان خیلی اهمیت نمی‌دهند، بلکه برای انتقال مقصود خود از روش بیان غیرکلامی استفاده می‌کنند. مثلا یک آدم تحصیل‌کرده هنگامی که ببیند کودکی کودک دیگری را در خانواده به سیلی می‌زند، می‌گوید: «می‌گوید ما کُتک‌کاری نمی‌کنیم، ما خشونت نمی‌کنیم». اما یک آدم فقیر هنگامی که با چنین صحنه‌ای مواجه شود، کودک ضارب را یک سیلی بیخ گوشش می‌زند و می‌گوید: «دیگر نبینم که کتک‌کاری بکنی!»

آدم فقیر به روش بیان غیرکلامی به خاطر آن اهمیت می‌دهد که این روش می‌تواند برای استراتژی بقامحور او مفید واقع شود. زیرا «مغز در ارتباط غیرکلامی، اطلاعات و مقصود فرستنده‌ای پیام را سریع‌تر تشخیص می‌دهد، در نتیجه برای ادامه حیات ارتباط غیر کلامی اهمیت بیش‌تر دارد.»

اکنون که سیاق کلامی فقرا دانستیم، بیایید  ببینیم که این موضوع چه رد پای در خوانش طالبان از اسلام به جا گذاشته است.

قرآن عظیم‌الشان کتابی است که 38 بار واژه «تعقل» «تفکر»، «تدبر» و مشتقات آن در آن ذکر گردیده است. هم‌چنان در نص صریح قرآن عظیم‌الشان در باره روش دعوت نیز آمده است که «ادعوا الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه‌الحسنه». مراد از حکمت و موعظه حسنه، اصل گفتگو و اقناع‌گری است. یک دعوت‌گر دینی باید با ارائه منطق و استدلال مردم را امر به معروف و نهی از منکر کند. اما طالبان چه می‌کنند؟

از روزی که نام گروه طالبان در مناسبات سیاسی افغانستان مطرح گردیده است تا به امروز، مردم کم‌تر رهبران این‌ها را در رسانه‌ها دیده‌اند. نخستین رهبر این گروه، ملامحمد عمر بود. تمام یادگار او در رسانه‌های جهان، یک تصویر و یک مصاحبه با رادیو بی بی سی فارسی است. کسی سخنرانی‌ دیگری از ملاعمر نشنیده است. رهبر کنونی طالبان، ملاهبت‌الله آخندزاده است. هفت ماه می‌شود که گروه تحت رهبری او حاکمیت سیاسی افغانستان را قبضه کرده و حکومت تشکیل داده است، اما تا هنوز کسی چهره مبارک او را در یکی از رسانه‌ها ندیده و سخنرانی‌اش را نشنیده‌است. گاهی پیام‌های صوتی منسوب به او نشر می‌شود، اما چون تصویر ندارد هیچ رسانه‌ای نمی‌تواند به صورت مستقل صحت آن را تایید کند. رییس‌الوزرای طالبان، ملامحمد حسن آخند است. در رسانه‌ها گهگاهی تصویری از وی منتشر می‌گردد، اما صدایی نه. سکوت او برای اهالی رسانه، تبدیل به یک معما شده است. چندی پیش، شماری از کاربران شبکه‌های اجتماعی کمپاینی راه انداختند مبنی بر این‌که رییس‌الوزرا حتما باید سخن بگوید. در باره او طنزهای عجیب و غریبی ساختند. در یکی از طنزها آمده بود که تفاوت او  با ملاهبت‌الله این است که رهبر طالبان صدا دارد اما تصویر نه؛ رییس‌الوزرای طالبان تصویر دارد، ولی صدا نه.

وقتی می‌گویم که رهبران طالبان کم‌تر در رسانه‌ها حضور یافته و سخنرانی می‌کنند، چنین استنباط نکنید که آن‌ها به انتقال اطلاعات شان در باره شریعت اهمیت نمی‌دهند. نه. بلکه روش انتقال اطلاعات یا شیوه دعوت دینی آن‌ها، روش بیان غیرکلامی مرسوم در میان فقرا است: روش توسل به خشونت و درگیری فیزیکی. از همین جا است که یکی از نام‌های دیگر حاکمیت طالبان، «حاکمیت شلاق» است. این گروه، شلاق‌به‌دست جلو روی عابران را گرفته و با توسل به اجبار و زور آن‌ها را به نماز جماعت دعوت می‌کنند. می‌گویند باری سربازان این گروه، هندوباوری را روز جمعه ایستاده کرده بود که چرا به نماز جمعه نمی‌رود. هر چه هندوباور می‌گفته که من سیک هستم، سرباز طالب اصرار می‌کرده که هر چه هستی مسلمان هستی و نماز بالایت فرض است.

هم‌چنان این گروه خانم‌ها را در خیابان‌ها ایستاده کرده و به اتهام بدحجابی شلاق می‌زنند. روش دعوت شان ترور است و شلاق است و مجازات بدنی.

مایملک خانواده

هم‌چنان پیش‌تر گفتیم که در میان فقرا، اعضای خانواده بخشی از مایملک خانواده محسوب می‌گردد. به همین خاطر به آن‌ها اجازه نمی‌دهند که به تعلیمات مدرن روی بیاورند. در افغانستان نیز خانواده‌های فقیر و روستایی چنین نگاهی به آموزش و پرورش عصری دارند. کهن‌سالان حکایت می‌کنند که وقتی نخستین مکاتب رسمی در شهرستان ما گشایش یافت، دولت به اجبار از مردم می‌خواست که فرزندان شان را شامل مکاتب دولتی کنند. واکنش مردم روستایی اما این بود که به صورت پنهانی به ماموران دولتی رشوت می‌پرداختند تا فرزندان شان را از شمولیت در این مکاتب معاف کنند. هنوز که هنوز است نوع نگاه مردم در روستاها نسبت به مکاتب دولتی و آموزش و پرورش عصری چنین است. روستاییان، مکاتب دولتی را تهدید و عامل قطع رابطه فرزندان با خانواده‌اش می‌دانند. باور شایع این است که مکاتب دولتی اغلب کمونیست و بی‌دین و خدانشناس تربیت می‌کنند. به همین خاطر در هنگام جهاد، بیش‌تر مهاجران افغان در پاکستان ترجیح می‌دادند که فرزندان شان به جای مکاتب عصری، شامل مدارس دینی شوند و از همان‌جا بود که نطفه تحریک طالبان بسته شد.

مخالفت طالبان با تعلیم و تربیه مدرن و حق تحصیل بانوان نیز از همین‌جا سرچشمه می‌گیرد.

همه چیز ممنوع است!

اشتفان تسوایک، کتابی نوشته است به نام «وجدان بیدار: تسامح یا تعصب». این کتاب در واقع داستانی است در باره ماجرای سوزاندن میکاییل سروه به دستور ژان کالون، رفرمیست پروتستان فرانسوی، و رویارویی سباستین کاستیلیو با این الهیات‌دان.

ژان کالون در نخست به عنوان یک رفرمیست و اصلاح‌طلب به فعالیت آغاز می‌کند، اما هنگامی که موفق می‌شود در شهر ژنو دولت خود را تاسیس کند، به دیکتاتوری و استبداد گرایش می‌یاید و یکی از انعطاف‌ناپذیرترین رژیم‌ها را بنیاد می‌گذارد. رژیم کالون نیز مانند حکومت طالبان، رژیم ممنوعیت‌ها است. او در این شهر، بیبلیوکراسی یا حاکمیت کتاب مقدس را اعلام می‌کند و کشیشان را در مقام قضاوت می‌نشاند. دیگر در نظام او، مجمع  عالی کلیسای شهر جایگزین شورای شهر و قوانین مدنی گردیده و این مجمع است که حلال و حرام و مجاز و ممنوع را تعیین می‌کند. تئاتر، رقص‌های مردمی، جشن‌های محلی، بازی و ورزش ممنوع اعلام گردیده است. جز جامه نازیبای که کشیشان می‌پوشد، پوشیدن هر لباس دیگری ممنوع خوانده شده و اعلام کرده است که چاپ کتاب بدون اجازه، نوشتن نامه به خارج، هنر با تمام انواعش، شمایل‌ها، تندیس‌ها و موسیقی ممنوع است.

تسوایک وقتی می‌خواهد علل سخت‌گیری کالون را بررسی کند، به نکته جالبی اشاره می‌کند. او می‌نویسد که همة خودکامگان با آرمانی آغاز می‌کنند؛ اما هر آرمانی صورت و رنگ از انسانی می‌گیرد که آن را متحقق می‌سازد. یا به تعبیر دیگر آفریده فکری هر کس، شباهت به آفریننده خود دارد. کسی که ناز و نعمت را تجربه کرده و یا حداقل یک زندگی متوسط داشته باشد، نمی‌تواند دیگران را از داشتن چنین شیوه زندگی منع کند، اما آن‌که زندگی انسانی را از بُن جان نزیسته باشد، رفتارش با دیگر انسان‌ها نیز غیرانسانی خواهد بود.

به باور اشتفان تسوایک، اگر کالون در ژنو حاکمیت ممنوعیت‌ها را برقرار کرده و هر آن‌چه را که می‌توانست به زندگی انسانی خوشی، سرور شادابی و تنوع اعطا کند، حرام خوانده بود، به خاطر آن بود که خودش هیچ تجربه از شادی نداشت و زندگی انسانی را نزیسته بود. کافی بود کسی به چهره او می‌نگریست تا می‌دانست که چرا تفسیر او از هر تفسیر دیگری از مسیحیت نابردبارتر، سخت‌گیرانه‌تر و ترش‌روتر بوده است. «چه سیمای رنگ‌باخته، غم‌گین و اخم‌آلود و تنهایی است سیمای کالون! به فهم در نمی‌آید که چگونه کسی می‌توانسته تصویری را از او بر دیوار اتاق خود بیاویزد، نفس در سینه سردی می‌گیرد در زیر سنگینی نگاهی که پیوسته مفتشانه آدمی را هشدار می‌دهد و خیره می‌پاید.»

از می و زن و هنر هیچ گاهی لذتی نبرده و نچشیده است. باری تصمیم می‌گیرد که ازدواج کند. دوستانش برای او خانم سبک‌سری را پیدا می‌کنند. منصرف می‌شود. با بیوه‌زنی ازدواج می‌کند و از وی صاحب یک کودک می‌شود. کودکش پس از چند روز می‌میرد و به دنبال آن خانمش نیز می‌گیرد. پس از سن سی و شش سالگی دیگر هرگز تجربه زناشویی نمی‌داشته باشد. افزون بر این‌ها، بیمار است و دایم‌العمر بیمار است. «درد از پی درد می‌آید، وقفه ناپذیر… یکبار سردردهای میگرنی است که از پا می‌اندازدش و باری دیگر درد معده، سردرد، بواسیر، روده درد، سرماخوردگی، عصب‌درد، خون‌ریزی سخت دهان و دماغ، سنگ کیسة صفرا و زخم‌های چرکین.» وضعیت جسمی‌اش آن قدر وخیم است که خود به تمسخر می‌گوید: «وضع سلامت من به جان‌کندن دایم می‌ماند.» بنابراین، طبیعی است که چنین آدمی نمی‌تواند تصوری از زندگی شاد و آزاد داشته باشد و آن را برای دیگران نیز مجاز بشمارد.

آن‌چه را که اشتفان تسوایک در باره کالون می‌گوید، در مورد طالبان نیز صدق می‌کند. طالبان گروه‌هایی‌اند که از مناطق فقیر و روستایی جنوب کشور برخاسته‌اند. آن‌ها فرزندان خانواده‌های فقیر یا یتیمانی‌اند که پدران شان در جهاد علیه روس‌ها به شهادت رسیده اند خانواده‌هایی آن‌ها از آن‌جایی که نمی‌توانستند نفقه شان را تامین کنند، آن‌ها را به مدارس دینی دیوبندی در پاکستان فرستادند. محیط طالبان در این مدارس، همان‌طوری که وحید مژده می‌گوید، چند ویژگی دارد:

  • محیط محرومیت و سختی است که در آن حتا غذای ساده نیز به حد کفایت در دسترس قرار ندارد.
  • دنیای متشکل از انسان‌های متحدالشکل است. همه عمامه به سر می‌کنند و ریش‌های بلند می‌گذارند و یک‌جور لباس می‌پوشند.
  • محیط کاملا مردانه است و هیچ زنی اجازه ورود به آن‌جا را ندارد.

طالبان در سفر میان زمان (از تولد تا مرگ)  مکان (از خانواده تا مدرسه) و منزلت، با هیچ چیزی جز محرومیت و سختی مواجه نمی‌شوند.  هر طرف این فقر و بدبختی است که فرا راه شان سبز می‌شود.. زیستن در چنین شرایطی باعث می‌شود که آن‌ها تفسیر بسیار سخت‌گیرانه و سادیستی از اسلام داشته و با هر آن‌چه که باعث شادی و خوش‌حالی در زندگی مردم گردد، دشمنی کنند.

طالبان در این زمینه بسیار شبیه خوارج‌اند. خوارج نیز مردمانی بودند برخاسته از میان طبقات فرودست، محروم و فقیر جامعه. آن‌ها از آن‌جایی که در همه عمر شان لباس نو نپوشیده بودند، پوشیدن لباس نو نیز خشم شان را بر می‌انگیخت. می‌گویند «زمانی که عبدالله ابن عباس برای مناظره با خوارج نزد ایشان رفت و چون لباس زیبا به تن داشت، نخستین پرسشی که از او شد این بود که چرا چنین لباس پوشیده است.

نمایش بیشتر

سیمرغ

سیمرغ یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است که با اشتراک جمع کثیری از اندیشمندان، فرهنگیان و نویسنده‌گان در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی_ پارسی تشکیل گردیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا